وقوع حوادث و بلایای طبیعی مثل زلزله علاوه بر اینکه خرابی ها و ویرانی های زیادی بر جای می گذارد، عوارض روانی شدیدی نیز به همراه دارد. ویرانی های طبیعی و خسارات مالی و مادی را می توان با همت و برنامه ریزی علمی و تلاش انسانی در مدت کوتاهی جبران کرد و حتی شهری آبادتر از گذشته ساخت اما ویرانی های روحی آدمی را که در زیر آوارهای غم و مصیبت آسیب دیده به سادگی نمی توان ترمیم کرد چه بسا که سال ها زمان نیاز باشد تا پس لرزه های روانی و اجتماعی این فاجعه به سکون و آرامش برسد و ساختار روانی ویران شده و صدمه دیده بازماندگان بازسازی شود. با فرهاد شرف پور مربی امداد و نجات و پزشکیار بدون مرزی درباره روانشناسی سوگ به گفت وگو نشستیم. در هفته های بعد از وقوع بلایای طبیعی مثل زلزله، آنچه که بیش از همه در معرض تهدید قرار می گیرد شرایط روحی و روانی بازماندگان است. آیا بحران های روحی ناشی از این حوادث با مشکلات روحی و بیماری های روانی در وضعیت عادی فرق می کند؟ شرایط روحی و روانی افراد حادثه دیده یک وضعیت ویژه روانی است و بحران ناشی از آن ممکن است تا پنج شش سال ادامه یابد. نتایج آخرین تحقیقات و پژوهش ها بر افرادی که قبلاً چنین تجربه ای داشته اند در سال ۱۹۸۴ در ایتالیا و در سال ۱۹۷۸ در ترکیه نشان داده که این افراد به ویژه کودکان تا ۴ سال بعد از وقوع حادثه همان استرس ها و بحران هایی را که در زمان وقوع حادثه داشته اند عیناً تجربه می کنند. حالت هایی مثل ترس، اضطراب، بزهکاری و حتی مشکلات جسمانی. روانشناسان به این حالت «Poststress» استرس بعد از ضربه می گویند. تفاوت این بحران ها با مشکلات روحی عادی این است که تجربه روحی این افراد تکرار می شود و عین آن واقعه را طی زمان به همان شکل از لحاظ روانی تجربه می کنند که این مسئله در بیماران روانی وجود ندارد. در بیماری های روحی مثل افسردگی، شاید فرد حتی نسبت به وضعیت روحی خودآگاهی نداشته باشد چون ریشه بسیاری از اختلالات روانی به دوران کودکی برمی گردد که در ضمیر ناخودآگاه فرد پنهان است اما حادثه دیدگان بلایای طبیعی، شاهد یک بحران بوده اند و نسبت به آن آگاهی دارند. تیپولوژی روانی افراد و نوع شخصیت آنان مثل درون گرا یا برون گرا بودن چقدر در سطح عمق بحران های روحی ناشی از این حوادث یا شیوه مواجهه و حل آنها موثر است؟ قطعاً تاثیر زیادی دارد. انسان ها با عادت های رفتاری و نوع شخصیت خود با وقایع و حوادث زندگی برخورد می کنند. هر چقدر شخصیت افراد قبل از این ضربه، قوی تر و محکم تر باشد در برابر چنین حوادثی، مقاوم تر و منطقی تر خواهند بود و هر چقدر شخصیت رنجورتر باشد یا دارای ضعف های شخصیتی، احساسی و عاطفی باشد یا از هوش اجتماعی پایینی برخوردار باشد، آسیب پذیری اش بیشتر است. آسیب دیدگان و بازماندگان این حوادث برای عبور از این بحران و بازیافتن سلامت روانی خود چه مراحلی را طی می کنند؟ در وضعیت سوگ ابتدا افراد دچار شوک می شوند و در یک بهت روانی به سر می برند. بنا به توصیف خود این افراد دچار یک حالت یخ زدگی و انجماد می شوند. بعد مرحله ناباوری است یعنی باور این مصیبت برایشان سخت است و در واقع به انکار فقدان دست می زنند. مرحله بعد، افسردگی و غمگینی شدید است در این دوره هیچ چیز برای فرد معنا ندارد و انگیزه برای زندگی مجدد از وی گرفته می شود و نمی تواند از زندگی لذت ببرد این مرحله با بی جوابی، بی اشتهایی، اشکال در تصمیم گیری و فراموشکاری همراه است و مهم تر از همه اینکه تسلط بر بدن خود را از دست می دهد یعنی هر لحظه احساس می کند نگران است که مجدداً این حادثه تکرار شود. مرحله بعد پرخاشگری است در این مرحله این فکر حاکم می شود که چرا این اتفاق باید برای من بیفتد حتی گاهی شاهد عصبانیت و خشم فرد نسبت به اطرافیان و حتی خدا و مقدسات هستیم. حتی شاهد واکنش های عصبی شدیدی هستیم که از تفسیر ناهوشیارانه این واقعه ناشی می شود که چرا بقیه مردند و مرا تنها گذاشتند اما بعد از این مراحل دوره تطبیق و سازگاری پیش می آید. این مرحله چقدر طول می کشد؟ این مرحله به شرایط بیرونی بستگی دارد. یعنی اگر فرد، مورد حمایت (مادی و روانی) قرار بگیرد سازگاری زودتر ایجاد می شود ولی هر چقدر تنها بمانند و به حال خود رها شوند سازگاری دیرتر اتفاق می افتد ولی به طور طبیعی این مراحل ۱ تا ۲ سال طول می کشد البته تفاوت های فردی نیز نقش مهمی در مدت سازگاری دارد. ممکن است فرد آنقدر آسیب ببیند که درمانش سال ها طول بکشد و یا اصلاً قابل درمان نباشد! بله. این مراحل واکنش های طبیعی است. مراحل طبیعی سوگ که تمام کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند آن را طی می کنند اما در مواردی که دوران سوگ طولانی می شود و از دوره درمان طبیعی خارج می شود، شخصیت و وضعیت روانی فرد توانایی های شخصی و قدرت حل مسئله در افراد با مدت درمان آنها رابطه مستقیم دارد. برای برخی هم این ماجرا سرآغاز یک بیماری می شود که این بیماران به درمان های ویژه کلینیکی و بالینی نیازمندند. آیا در درمان این افراد اعتقاد به رفتاردرمانی دارید یا دارودرمانی؟ هر دو لازم است. چون برخی به دارو احتیاج دارند و اگر دارو مصرف نکنند نمی توانند خود را کنترل کنند و با محیط وفق دهند حتی نمی توانند بخوابند یا اینکه دچار توهم و رفتارهای آشفته می شوند. در این موارد حتماً باید دارو مصرف کرد البته درکنار دارو و درمان، حضور تیم های حمایتی روان شناختی لازم است. پیشنهاد می کنم که در منطقه پایگاه هایی زده شود و تیم های علمی در آنجا مستقر شوند و به رفتار درمانی بپردازند. ممکن است که آسیب های روانی مصیبت دیدگان تبدیل به آسیب های اجتماعی نیز شود یعنی فرد برای انتقام از این حادثه (آرامش خود) به دیگران و جامعه آسیب برساند و یا به بزهکاری و ناهنجاری اجتماعی و اخلاقی کشیده شود. برای جلوگیری از چنین وضعیتی چه باید کرد؟ این افراد نیازمند کمک های مددکاری درازمدت هستند. به ویژه کودکان و نوجوانانی که بی سرپرست شده اند در معرض این خطرات قرار دارند. کودکانی که به بهزیستی و پرورشگاه ها سپرده می شوند به لحاظ روانشناسی در مکان مناسبی قرار نمی گیرند (هرچند چاره ای هم نیست) در این گروه ها احتمال آسیب های اجتماعی بیشتر است. برای جلوگیری از این وضعیت تا حد امکان باید این کودکان را به خانواده ها سپرد. در رفتار با کودکان باید به چه نکاتی توجه داشت؟ باید وضعیت زندگی کودکان را به شرایط پیش از وقوع حادثه و شرایط خاص سنی کودک نزدیک کنیم. مثلاً برای کودک ۵-۶ ساله باید امکان بازی play therapy را فراهم کنیم یا کودکان در سنین دبستان باید هر چه زودتر به مدرسه بروند. نکته دیگر اینکه نباید جنبه های ترحم و دلسوزی را پررنگ کنیم. و از رفتارهای عادی افراطی پرهیز کنیم. بلکه باید براساس محبت و احترام با آنان رفتار کرد. کودکان را تشویق کنیم تا راجع به واقعه پیش آمده حرف بزند. یکی از خطراتی که به لحاظ روانشناختی و از منظر آسیب شناسی روانی _ اجتماعی در ارتباط با نحوه رفتار با مصیبت زدگان احساس می شود اعمال رفتارهای سنتی و غیرعلمی است که مردم (از سر دلسوزی) با این افراد دارند به نظر شما این روش ها بازسازی روانی آنان را به تأخیر نمی اندازد؟ به کار بردن رفتارهای غلط برای بهبود وضعیت روحی آسیب دیدگان نه تنها در معالجه آنان تأثیری ندارد بلکه درمان آنها را به تاخیر می اندازد مثلاً برخی در هنگام مواجهه با این افراد سعی می کنند از گریه کردن آنها جلوگیری کنند یا به پسربچه ها می گویند شما مرد هستید مرد که گریه نمی کند رفتارهای این چنینی، سوگ را به تاخیر انداخته و فرد در آینده دچار اختلالات روانی خواهد شد. تلقین برخی از عقاید مذهبی مثل گناه کار بودن مصیبت دیدگان تا چه حد سلامت روانی آنها را به خطر می اندازد؟ تقریباً صددرصد، القای تعلیمات و عقاید مذهبی غلط و افراطی، در تشدید بحران یا درمان نشدن آنها موثر است. از مذهب و دین باید در جهت آرامش انسان ها استفاده کرد نه در بر انگیزاندن خشم و غضب یا افسردگی آنها. در محاوره ها می شنویم می گویند این زلزله خشم خداوند بوده یا قهر طبیعت بوده وجود چنین نگرش و تفسیری از این واقعه به روند درمان این افراد ضربه می زند. وقوع زلزله بم زرند و حوادثی مشابه، افکار عمومی را نسبت به این مسئله حساس کرده است که گاهی به ایجاد ترس و اضطراب عمومی در جامعه منتهی می شود برای ایمن سازی روانی شهروندان چه اقداماتی ضروری به نظر می رسد. هر چیزی که انسان را از حالت تعادل خارج کند موجب استرس می شود. برای ایمن سازی روانی افراد در برابر خطر بلایای طبیعی باید به ایمن سازی شهری و معماری پرداخت. حکومت از طریق آگاهی ملت نسبت به علایم زلزله امنیت روانی شهروندان را تأمین می کند. زمانی امنیت روانی مردم آسیب نمی بیند که آنها احساس کنند در هنگام زلزله جان آنان ایمن است وگرنه با رفتارهای کلامی و توصیه های اخلاقی نمی توان به آنان آرامش داد. وقوع چنین حوادثی در کشور ضرورت یک موسسه و تشکل های غیردولتی متشکل از روان شناسان و مددکاران را برای سرویس دهی روانی ایجاب می کند شما به عنوان عضوی از خانواده امداد و نجات کشور تا چه حد بر حضور چنین نهادهایی تأکید دارید؟ نیاز وجود چنین نهادهایی در کشوری مثل ما که زلزله خیز است بسیار محسوس است ولی در حال حاضر چنین نهادی وجود ندارد. من اعتقاد دارم این کار از دانشگاه ها باید آغاز شود البته کارهایی در این زمینه در جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی به کوشش آقای دکتر حامد فرساد انجام شده مثل ایجاد کارگاه های آموزشی و کنفرانس های علمی که از تجربیات کشورهای دیگر نیز استفاده شده است. سازمان امداد و نجات کشور باید گروه هایی را در قالب روان شناسی مددکار آموزش داده و به منطقه بفرستد همچنین این فاجعه باید سرآغاز پژوهش و تحقیق در این زمینه باشد تا در حوادث بعدی از نتایج آنها استفاده شود.