دريغ از فراموشي لاله ها  

 
تهران - بوي دعوت مي‌آيد دعوتي از راه دور که درهمين نزديکي‌هاست، سفربه سرزميني که مردمانش عشق را با لهجه خود ذکر مي‌گويند.
کوله‌ پشتي‌ مان را بر دوش گذاشتيم تا راهي شويم، راهي سرزمين سرخي که پايداري و استقامت را در آنجا فرياد مي‌زنند، راهي کربلاي ايران مي شويم. حال و هواي عجيبي يکايک مسافران اين کاروان را در خود گرفته است فضاي عجيبي بوجود آمده است اين را در نگاه آرام همسفران مي توان ديد، کاروان ما به سوي نورمي رود، سرزميني که پرده‌هاي اسرار در آنجا فرو مي‌افتد تا دلاورمردي‌ها و خون دل‌هايي که براي بالا بردن پرچم حقانيت شهداست برما آشکار شود.

"طلائيه يادآورعاشورا"

در 35 کيلومتري جاده اهواز به سمت خرمشهر، سه راهي جفير و پادگان حميد خود را نمايان مي‌کند؛ پادگاني که عراقي‌ها پس از تصرف ويرانش کردند. از سه راهي جفير به سمت طلائيه نيز دشتي وسيع با خاکريزهاي متعدد به چشم مي‌خورد که روايتگر حماسه روزهاي آغازين جنگ است. مقرهاي اين مسير به دست رزمندگان اسلام بعد از آزادسازي احداث شده است. بعد از عبور از پاسگاه شهابي به طلائيه مي‌رسي و شايد تو نيز مثل آن هزاران نفري باشي که کفش‌هايت را از پايت در مي‌آوري و روي خاک شوره ‌زار و شورآفرين طلائيه قدم مي‌گذاري.
روبرويت معبر و محور بچه‌هاي گردان يا مهدي (عج) است که در عمليات خيبر خاک طلائيه را با خون سرخ خويش معطر کردند و آن‌سوتر حرم شهداي گمنام است. در کنار اين حرم بود که دست مبارک سردار لشگر امام حسين (ع) شهيد خرازي از پيکر جدا شد. در نقطه غروب خورشيد، جزاير مجنون شمالي و جنوبي قرار دارد که با حرم شهدا حدود هشت کيلومتر فاصله دارد. پايين‌تر که مي‌روي به سه راهي شهادت مي‌ رسي، نقطه اتصال زمين و آسمان.
دو مرحله بچه‌ها به اين سه راهي زده‌اند که هر بار با توجه به شرايط خاص منطقه و آب‌گرفتگي وسيعي به نام هور که در حال حاضر خشک شده، نيروهاي ما موفق به تصرف آن نمي‌شوند که آثار به جا مانده از نبردهاي دليرانه در سه‌ راهي شهادت، بستري مي‌شود از عرش خدا که پيکرهاي بي‌جان و نيمه‌جان نيروهاي اسلام را در آغوش گرفته است تا آن که در مرحله سوم اين مأموريت، شهيد خرازي و يارانش آماده نبرد مي‌شوند. سخن ماندگار خرازي در شب حمله، مرحله سوم عمليات را با شب عاشورا پيوند زد. خرازي آن شب گفت: «امشب شب عاشوراست، نماينده امام از ما خواسته در طلائيه وارد عمل شويم. ما با تمام توان به دشمن خواهيم زد. هر کس مي‌تواند، بماند و هر کس نمي‌تواند، برود»
آن شب بچه‌ها عاشورايي جنگيدند. شهيد ميثمي درباره آن شب مي‌گفت: «کساني که آن شب در طلائيه بودند اگر در کربلا هم بودند مي‌ماندند.»
آن شب بوي دود و خون و آتش با فرياد الله‌اکبر نيروهاي اسلام و عجز و ناله عراقي‌ها در هم آميخته بود. دشت طلائيه مانند آتش گداخته فوران مي ‌زد. هيچ کس باور نمي ‌کرد کسي بتواند در اين حجم آتش زنده بماند. عده‌اي از بچه‌ها در جزاير مجنون منتظر پيوستن نيروهاي کمکي بودند؛ سه راهي شهادت مي‌شود آسماني‌ ترين نقطه زمين و عروج از خاک تا عرش خدا. در يک نبرد مردانه خط دشمن شکسته مي‌شود و دشمن ناجوانمردانه و با شقاوت تمام سلاح شيميايي به کار مي‌گيرد و صحنه عصر عاشورا در طلائيه تکرار مي‌شود. آنگاه که بچه‌ها زير باران آتش از شکستن خط نااميد شده بودند و دشمن با هر سلاحي مقاومت مي‌کرد، پشت بي‌سيم صدايي فرياد زد: از آقا اباالفضل (ع) مدد بگيريد. يکباره فرياد «يا اباالفضل» در خط پيچيد و دشمن به زانو درآمد و علمدار اين عمليات (شهيد خرازي) در طلائيه دستش از تنش جدا شد.

"شلمچه سرزمين لاله‌ها"

روي زمين دنبال آسمان نگرديد؛ هر چه هست آن بالاست.
عمليات کربلاي چهار تمام شده بود و هنوز خاطره شهادت بسياري از بچه‌ها از اذهان نرفته بود که بايد رزمندگان و مردم شهد شيرين پيروزي را مي‌چشيدند. يکي از فرماندهان عمليات کربلاي پنچ مي‌گفت: تمام جوانب را بررسي کرديم. شناسايي منطقه کار راحتي نبود. محور «شلمچه» از همه محورها مهم‌تر بود. شلمچه دروازه بصره بود. از اين نقطه مي‌توانستند به دشمن نفوذ کنند. دشمن محکم‌ترين مواضع و موانع را برپا کرده بود. بررسي منطقه وقت مي‌برد. دشمن در منطقه آب رها کرده بود. خط اولش، دژ محکمي بود با سنگرهاي بتوني. پشت آن تانک‌ها مستقر بودند و به خوبي بر منطقه اشراف داشتند. خط دوم و سوم که کانال بود، خط چهارمش هم پشت نهر دوعيجي بود. خط پنجم هم قرارگاه تاکتيکي دشمن و مرکز توپخانه بود و تازه اين، همه ماجرا نبود.
19دي ماه 1365 بود. ساعت يک و نيم شب. دشمن اين‌طور استدلال کرده بود که فعلا ايران بعد از عمليات ناموفق کربلاي چهار، قادر به انجام عمليات جديدي نيست. نيروهاي عراقي کم‌کم به سمت فاو رفته بودند تا درباز‌پس‌گيري آنجا حضورداشته باشند. اينجا بود که رزمنده‌ها زمان را به دست گرفتند. حمله نيمه‌شب بسيجي‌ها در شرق بصره، دشمن را گيج کرده بود. دشمن غافلگير شده بود. رمز مقدس «يا زهرا (س)» داشت کار خودش را مي‌کرد.
شکست‌هاي متعدد، دشمن را به اين نتيجه رسانده بود که به جاي حالت تهاجمي، حالت تدافعي بگيرد. به همين دليل، دست به کار شد و در شلمچه، موانع وسيعي به شکل «ن» ساخت که دهانه باز آنها به عرض سيصد متر به طرف ايران قرار داشت. ارتفاع اين موانع، به هفت متر مي‌رسيد. ساخت اين نوني‌ها کار را براي ما دشوار ساخته بود. تسلطي که عراق از اطراف اين گودال به رزمنده‌هاي ايراني داشت، امکان هر تحرکي را از آنها مي‌گرفت و ما براي فتح هر يک از اين موانع، شهداي بسياري را تقديم کرديم؛ اما بالاخره ايمان و اراده رزمندگان از سد تمامي موانع گذشت.
خيلي‌ها زير رگبار گلوله فقط «هدف» را مي‌ديدند و بهانه‌اي براي برگشتن نمي‌آوردند. آنچه در شلمچه مهم بود، اين که رزمنده‌ها سرعت عمل را به دست بگيرند. در صورت تسلط بر اين منطقه ايران مي‌توانست برتري خود را در جنگ ثابت کند.
ارتش عراق شکست را باور نداشت. روزنامه Observer چاپ پاريس نوشت: «براي اولين بار از آغاز جنگ تاکنون، ناظران و کارشناسان غربي درباره امکانات دفاعي عراق دچار ترديد شده‌اند.»
هفته‌نامه نيوزويک هم نوشت: «تهاجم ايراني‌ها در نزديکي بصره، حداقل يک چيز را درباره جنگ ايران و عراق تغيير داده و آن اين که براي اولين بار طي چند سال گذشته اين احتمال را که يک طرف حقيقتا بر ديگري پيروز شود مطرح ساخته است.»
خيلي‌ها شلمچه را با غروبش مي‌شناسند و نذر مي‌کنند که غروب به شلمچه برسند. نجواي غروب شلمچه با بقيه ساعات روز فرق مي‌کند. فقط بايد يک بار امتحان کرد.
شلمچه هنوز هم گلوگاه عراق است. کمي آن طرف‌ ترحسينيه شلمچه قرار دارد، با نشانه‌هاي پر رنگ پايداري... تانک‌هاي به گل نشسته، مين‌هاي خنثي نشده، کلاه و قمقمه‌هاي سوراخ‌شده و نخل‌هاي بي‌سر. اصلا مي‌خواهم بگويم دريچه‌هاي آسمان، توي خاک شلمچه است.

"شهر شوش سرزمين حماسه"

اگر تپه‌ها و وادي‌هاي اين سرزمين زبان داشت از حما‌سه‌هاي فرزندان اين سرزمين مي‌گفت؛ از پل ناجيان که عبور مي‌کني به شيارهاي معروفي مي‌رسي که ماه‌هاي نخست جنگ شاهد حماسه‌هاي بسيار بودند: شيار شيخي، شيار المهدي و شيار شليکا.
اين منطقه، عمليات فتح‌المبين را در خود ديده است و امتداد اين جاده مي‌رسد به سايت‌هاي رادار چهار و پنج و ارتفاعات ابوسلبي‌خات و رودخانه رفاعيه.
سايت‌هاي چهار و پنج که قبل از انقلاب بنا شده بودند، بهترين ارتفاع منطقه بودند و مسلط بر عراق و ايران. عراق همان اوايل جنگ دست گذاشت روي اين ارتفاعات و آنها را از ما گرفت و با استفاده از موقعيت و ارتفاع همين سايت‌ها بود که راحت دزفول، انديمشک، شوش و جاده انديمشک به اهواز را با موشک زمين به زمين مي‌زد. تازه از اين موقعيت مي‌شد پرواز هواپيماها را هم کنترل کرد. چشم منطقه اينجا بود. صدام هم خيلي مواظب بود که آن را از دست ندهد. آن قدر نيرو براي محافظت از اين منطقه آورده بود که با غرور مي‌گفت: اگر ايراني‌ها سايت‌ها را بگيرند، کليد بصره را هم به آنها مي‌دهم.
دو روز از فروردين 61 گذشته بود که عمليات فتح‌المبين کليد خورد. در استخاره محسن رضايي براي آزاد سازي اين مناطق سوره فتح آمد و نام عمليات فتح‌المبين گذاشته شد. رمزش را هم گذاشتند: يا فاطمة الزهرا سلام الله عليها.
مرحله اول عمليات، عبور رزمنده‌ها از شيارها بود که به کمين عراقي‌ها خوردند. در همين شيارها بود که خيلي‌ها شهيد شدند. اين را گفتم که بدون وضو وارد نشوي و قدم که بر مي‌داري مواظب باشي...
چون عراق هوشيار بود مرحله اول را دوام آورد؛ حتي حمله هم کرد و تعدادي از نيروهاي ما را اسير گرفت. مرحله اول، خدا ما را نجات داد و فتح خدا آغاز شد.
مرحله دوم و سوم عمليات، عراقي‌ها چنان ضربه‌اي خوردند که راهي جز فرار نداشتند. آنها اصلا انتظار نداشتند که ايراني‌ها به اين قوت جلو بيايند و به پادگان عين‌خوش برسند. ديگر براي آنها جاي ماندن نبود.
هفت روز از فروردين 61 گذشته بود که سايت دست رزمندگان اسلام بود؛ اما صدام به وعده‌اي که داده بود هيچ وقت عمل نکرد و اين براي او درس عبرتي نشد که ديگر خط و نشان نکشد. در خرمشهر هم همين حرف‌ها را زد؛ ولي دو ماه بعد از اين آنجا را هم مفتضحانه رها کرد و رفت تا ديگر جرات نکند وعده و وعيد بدهد.
در فتح‌المبين، عراقي‌ها به گونه‌اي غافلگير شدند که اسناد و مدارک و چمدان‌هاي محرمانه بسياري از خودشان جا گذاشتند و رفتند. ماشين‌هايشان که در گل گير مي‌کرد رها مي‌کردند و پا به فرار مي‌گذاشتند. اگر ما در طول جنگ ده کاميون سند از عراق گيرمان آمده باشد، نه کاميون آن در همين منطقه فتح‌المبين بود.
اگر فتح خدا نبود و اگر ما در فتح‌المبين پيروز نمي‌شديم، با پنج عمليات هم نمي‌شد، اين زمين‌هاي بزرگ و سايت‌ها را آزاد کرد. چرا که عراقي‌ها تا اين مرحله حالت هجومي داشتند. از اين عمليات به بعد، عراقي‌ها دست و پايشان را جمع کردند؛ ميدان مين گستردند و مجبور شدند به لاک دفاعي بروند.
امروز به يادبود شهيدان اين منطقه، يادمان زيبايي ساخته‌اند تا شايد تو بتواني در فضاي همان روزها قدم بزني. شيارهاي کوچه مانندي که آهسته تو را از خود عبور مي‌دهد تا آرام آرام دلت نرم شود و آشتي کني با هر آنچه از ياد برده‌اي آشتي کني، با آناني که آرام آرام از کنار همه زيبايي‌هاي دنياي فاني گذشتند تا به زيبايي مطلق برسند.

"غيرتکده هويزه"

هويزه با نام شهيد علم‌الهدي عجين است؛ با خاطرات نبرد نابرابر عده‌اي محدود در مقابل لشگر تانک‌ها و به خون غلتيدن‌هاي جوانان مومن.
محمدحسين قدوسي، فرزند شهيد قدوسي و نوه علامه طباطبايي بود. به سينه‌اش تير خورده بود و داشت دست و پا مي‌زد. رفتم کمکش کنم که ديدم دارد با خون سينه‌اش وضو مي‌گيرد... مبهوت مانده بودم. گفت کمکم کن به حالت سجده بروم. پيشاني‌اش را بر خاک گذاشت و پر کشيد.
محمد را ديدم که ناگهان بلند شد و از خاکريز بالا رفت. گفتم کجا؟ گفت: خدمه تانک دارد مي‌سوزد. گفتم: خودت زدي. گفت: تکليف من زدن تانک بود، اما حالا مي‌بينم يک انسان دارد مي‌سوزد و تکليف من نجات اوست!
سهام با آن که دختر بچه‌اي بيش نبود، غيرت و رشادت را از مادر بزرگ‌هاي خود به ارث برده بود. کوزه آبي به سر گرفته به همراه دوستانش راهي رودخانه شدند تا آب بياورند. عراقي‌ها مزاحم آنان شدند و يکي از مزدوران بعثي با گلوله، کوزه دختران را بر سرشان مي‌شکست. سهام مثل شير مي‌غريد: «مگر شمر هستي؟!» اين حرف سهام براي بعثي‌هايي که حرمت عرب‌ها را هم نگه نمي‌داشتند سنگين بود. اين بار به جاي کوزه پيشاني سهام هدف تير قرار گرفت. خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد. غيرت مردم هويزه آنان را تحريک کرد تا اين بار بساط زورگويي بعثي‌ها را جمع کنند. فرداي آن روز، دهم مهر، پايگاه مزدوران سقوط کرد و بعثي‌ها با خفت فرار کردند.
چند روز بعد دستور رسيد که مردم بايد هويزه را ترک کنند. خيلي سنگين بود، اما چاره نداشتند؛ چرا که خطر در کمين بود. آنان با دل‌شکسته و غمگين خانه‌هاي خويش را رها کردند و جز جوانان و نوجوانان و عده‌اي پيرمرد و پيرزن و افراد بي‌بضاعت کسي نماند. مهاجرين رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هويزه را به ديگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بيافرينند. هويزه خلوت شده بود و مي‌رفت تا حماسه‌اي بيافريند.
از شهرهاي اطراف نيروهاي کمکي مي‌رسد. کم‌کم سپاه هويزه سازمان‌دهي و منظم مي‌شود. عمليات‌هاي شناسايي انجام مي‌گيرد. در همان روزهاي اول، 25 آبان، حصر سوسنگرد شکسته شد. دو روز بعد،‌ 27 آبان، سيد حسين علم‌الهدي با عده‌اي از دوستان اهوازي خود که از دانشجويان پيرو خط امام بودند وارد هويزه شدند تا جاودانه تاريخ شوند.
مرحله اول عمليات در روز 15 دي براي آزادسازي جفير و پادگان حميد شروع شد،‌ اما ناقص ماند. مرحله دوم،‌ فرداي آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نيروها به طرف پادگان حميد و جفير حرکت کردند،‌ اما آتش دشمن شديد بود و عمليات متوقف شد. علم‌الهدي و يارانش در محاصره کامل تانک‌هاي دشمن قرار گرفتند و به شهادت رسيدند و بدن مطهرشان در زير تانک‌ها له شد تا جاودانه گردد.
يک سرباز عراقي مي‌گويد: «در محله‌اي که ما مستقر بوديم،‌ يک پيرزن و پيرمرد باقي مانده بودند و روزي يک بار براي گرفتن غذا نزد ما مي‌آمدند. يک روز که به مقر آمده بودند يکي از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را ديد. پرسيد: «چرا به اينها غذا نمي‌دهيد؟» از مقر يک گالن نفت آورد و روي پيرزن خالي کرد. بعد کبريت زد. پيرزن در آتش مي‌سوخت، جيغ مي‌کشيد و سرانجام بر زمين افتاد و ذره ذره سوخت. پيرمرد ضجه مي‌زد. ستوان او را کشان‌کشان تا رودخانه برد. دست و پايش را با سيم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرين بار پيرمرد را ديدم که چند بار در رودخانه بالا و پايين رفت و بعد ناپديد شد.»
با عزل بني صدر از فرماندهي کل قوا، عمليات بيت‌المقدس با رمز «يا علي بن ابي طالب» شروع شد و روز هجدهم ارديبهشت 61، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب نشيني کردند. هويزه خيلي خوشحال شد که به دامان سرزمين ايران بازگشت و امروز هويزه خوشحال است که در آغوش خود پيکر قطعه قطعه شده حماسه آفريناني چون علم‌الهدي را دارد که اجسادشان را پس از هفده ماه از زير آوار بيرون کشيدند.

"اروند موج آب‌ و آتش"

اروند را رودي وحشي خوانده‌اند؛ با جزر و مدي هولناک. با دو مسير متفاوت و عمقي وحشتناک؛ اما حالا خروشي هميشگي... بهتر است بگويم اروند رودي وحشي بود، اما اينک برخلاف ظاهر ناآرام و متلاطمش، دروني آرام و مغموم دارد و بي‌تاب است. اروند! آرام باش، آرام! ما نيز داغداريم.
اروند آبي‌رنگ در ميان دو امتداد سبز جاي گرفته است. اين دو خط سبز نخلستان‌هاي اطراف اروند هستند. يکي در خاک ايران و ديگري در خاک عراق (بصره) چه بسيار وصيت‌نامه‌ها که زير همين درختان نوشته شده است. چه بسيار رازها که با صاحبانشان پاي همين نخل‌ها دفن شده است. چه بسيار ناله‌ها، مناجات‌ها و...
ماه‌ها طول کشيد تا مقدمات عمليات والفجر 8 فراهم گردد. مشکلات بسياري در اين راه بود. از جمله شناسايي منطقه، جريان نامنظم آب و سرعت آن، گل و لاي ساحل رودخانه، جزر و مد، موانعي که دشمن ايجاد کرده بود و... نيروهاي شناسايي در حال تمرين و نيز شناسايي موانع منطقه بودند. نيروهاي مهندسي در اين مدت کارها را آرام آرام به پيش مي‌بردند تا دشمن متوجه قضيه نشود. غواصان در منطقه‌هاي جداگانه، سخت مشغول تمرين بودند و همه اين کارها چندين ماه به طول انجاميد تا اين که شب عمليات فرا رسيد.
شب بيستم بهمن 1364 يکي از شب‌هاي تاريخي دفاع مقدس و حتي جنگ‌هاي کلاسيک دنيا است. هنگام وداع فرا رسيده است. بچه‌ها همديگر را در آغوش مي‌کشند و پيشاني‌بند يازهرا سلام الله عليها را بر سر هم مي‌بندند. تا ساعتي ديگر عده‌اي از اينان با خدايشان ملاقات دارند! با غروب آفتاب به آب مي‌زنند تا خود را به آن سوي رودخانه برسانند. هيچ کسي از دشمن نبايد خبردار شود. کسي تا ساعت 22 حق تيراندازي ندارد. ساعت 22 و 10 دقيقه است؛ فرمان حمله مي‌رسد: «بسم الله الرحمن الرحيم؛ ولاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم؛ و قاتلوهم حتي لاتکون الفتنه؛ يا فاطمة الزهرا، يا فاطمة الزهرا، يا فاطمة الزهرا...» و ناگهان اروند پرخروش در برابر ايمان و اراده يا زهراگويان بچه‌ها تسليم مي‌شود.
9 صبح روز 21 بهمن محور عمليات تا شهر فاو به دست رزمندگان اسلام درآمده است. دشمن همچنان بهت‌زده است! چنان حيرت زده که حتي از انجام هر پاتکي فلج شده است. هيچ کس فکرش را هم نمي‌کرد! شب دوم عمليات، منطقه در انتظار جهادگران مهندسي بود. يکي تفنگ به دست مي‌گيرد و يکي فرمان بولدوزر. جهاد في سبيل‌ الله است و چنين جهادي پست و مقام و درجه‌اي نمي‌شناسد.
پاتک عراقي‌ها ساعت 3 بامداد روز 22 بهمن آغاز شد. آتشي که بين طرفين رد و بدل مي‌شد، شب را به روز تبديل کرد. جنگ به حالت تن به تن درآمد. کماندوهاي عراقي هرگاه هوس حمله به خاکريزها را مي‌کردند، با جواب صف‌شکن بسيجيان مواجه مي‌شدند! درگيري ادامه داشت. تا صبح روز 22 بهمن لشگر گارد عراقي با تانک‌ها و خودروهاي نظامي خود در محور جاده البحار سعي مي‌کرد خود را به خاکريزهاي رزمندگان اسلام برساند. در اين هنگام بالگردهاي هوانيروز چون عقاب‌هاي تيزبال سررسيدند و سپاه دشمن از هم فروپاشيد و به عقب نشست.
جنگ و گريزها 75 روز ادامه يافته است تا آنکه نيروهاي ايراني جاي خود را تثبيت کردند. اين نه تنها يک آبروريزي بزرگ براي عراق بلکه براي همه دنيايي بود که با تمام توان از نيروهاي بعثي به دفاع پرداخته بودند.
غلامرضا طرق از بچه‌هاي با صفاي ارتش و فرمانده گردان شهادت لشگر 92 زرهي اهواز وقتي که داشت به خط دشمن مي‌زد گفت: «من شهيد مي‌شوم، مفقود مي‌شوم، دنبالم نگرديد، پيدايم نخواهيد کرد.» ديگر جنازه‌اش پيدا نشد؛ چرا که با اروند رفيق شده بود.
نام اروند با نام غواص‌ها عجين گشته است. شهادت غواص‌ها مظلومانه‌ترين شهادت‌هاست و شايد رمز اينکه اجر شهيد دريا بالاتر از شهيد خشکي است در همين باشد که مجاهد اين عرصه نه راه پيش دارد و نه راه پس و نه حتي راه دفاع کردن از خويش.
در روايات آمده است: هر کسي که در آب شهيد شود، اجر دو شهيد را دارد. يک بار براي يکي از دوستان غواصم اين روايت را تعريف کردم. گفت: راست مي‌گويي جنگ در آب آن هم شب در آب اروند خروشان زير آتش سنگيني که از بالاي سرت مي‌ريزد. شب عمليات والفجر 8 تازه معناي اين جمله را يافتم که هر کسي مي‌خواهد به امام زمانش (عج) برسد، بايد خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب، هم آب بود و هم آتش.

"فکه عطشگاه شهيدان"

فکه يادآور نام چهار عمليات است: والفجر مقدماتي (بهمن 61)؛ والفجر يک (فروردين 62)؛ ظفر چهار (تير 63)؛ و عاشوراي سه (مرداد 63) فکه روايت سرزميني است که رمل‌هاي آن پيکر خونين بسياري از عزيزان اين سرزمين را کفن شده است.
اين روايت ساده و مختصري است از منطقه فکه که احتمالا يا رفته‌اي يا قرار است بروي و ببيني؛ اما من مي‌خواهم روايت دومي را هم از فکه بيان کنم روايتي که اين‌قدر مختصر نباشد و گوشه‌اي از حقايق را به تصوير بکشد.
بسيجي‌ها هشت تا چهارده کيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رمل‌ها و ماسه‌هاي روان فکه گذشتند که وزن تقريبي تجهيزاتي که همراه داشتند دوازده کيلو بود؛ تازه بعضي‌ها هم مجبور بودند قطعات چهل کيلويي پل را نيز حمل کنند. اين پل‌ها قرار بود روي کانال‌ها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشکل فوگاز برنخورد. تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر موانع، اصلا عمليات والفجر مقدماتي را به خاطر همين مي‌گفتند عمليات موانع. هدف بسيجي‌ها خط دشمن بود. مجموعه‌اي از کانال‌ها، سيم‌خاردارها و ميدان مين‌ها که گاهي عمق آن به چهار کيلومتر مي‌رسيد، بچه‌ها يکي را که رد مي‌کردند به ديگري مي‌رسيدند. موانع معروف فکه هنوز زبانزد نيروهاي عملياتي است؛ کانال‌هايي به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيم‌خاردار، مين والمر و بشکه‌هاي پر از مواد آتش‌زا.
دشمن با هوشياري مين‌ها را زير رمل‌ها و ماسه‌ها کار گذاشته بود و چون بيشتر عمليات‌ها در شب انجام مي‌گرفت تا چند نفر روي مين پرپر نمي‌شدند بقيه از وجود ميدان مين باخبر نمي‌شدند. اکثر رزمندگان دشت فکه نوجوانان و جواناني بودند که عزم و اراده قوي‌شان آنان را سدشکن کرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به قدري بي‌نظير بود که با اشتياق براي عمليات آماده مي‌شدند.
فکه را قتلگاه مي‌گويند؛ قتلگاه شهيدان خودش يک سرزمين پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوري و نيروهايي که در محاصره دشمن داخل شيار بين دو تپه پناه گرفته، شيار پر از مين والمر، آتش دشمن متمرکز بر شيار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتل‌عام.
در محور لشگر 17 علي‌بن‌ابي طالب، بچه‌ها در ساعت ده شب با دشمن درگير مي‌شوند و خط دشمن شکسته مي‌شود. جنگ شديدي درمي‌گيرد. شهيد زين‌الدين دستور مي‌دهد بچه‌هاي مهندسي سريعا اقدام به زدن خاکريز کنند اما حجم شديد آتش دشمن مانع مي‌شود و سرآغاز حماسه مظلومانه‌اي در فکه شکل مي‌گيرد، حدود ساعت 2:15 شب خبر مي‌رسد مهمات بچه‌ها در حال تمام شدن است و تعداد زيادي از بچه‌ها زخمي و شهيد شده‌اند، با توجه به حجم شديد آتش دشمن و وضعيت خاص منطقه (رملي بودن) امکان ارسال مهمات به سختي ممکن است. عراقي‌ها بچه‌ها را از سه طرف محاصره مي‌کنند، اما فرزندان عاشورايي خميني تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت مي‌کنند، وقتي دستور داده مي‌شود بچه‌ها کمي به عقب برگردند صدايي از آن طرف بي‌سيم براي هميشه جاودانه مي‌ماند، فرماده گردان مي‌گويد: اطراف من بچه‌هايم روي خاک افتاده‌اند، من اينها را چطور تنها بگذارم.
از ناگفته‌هايي که فکه آرام و ساکت در سينه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفحص در حين عمليات جستجو به سيم‌هاي تلفني رسيدند که از خاک بيرون زده بود. رد سيم‌ها را که گرفتند رسيدند به يک دسته از شهدا که دست و پايشان با همين سيم‌ها بسته شده بود، معلوم بود که آنها را زنده به گور کرده‌اند. چرا که کسي دست کشته‌اي را نمي‌بندد.
نمي‌دانم چقدر از گردان حنظله مي‌داني؟! سيصد نفر در يکي از کانال‌ها محاصره شدند و اکثرا با آتش مستقيم دشمن يا تشنگي مفرط به شهادت رسيدند. در آن موقعيت، عراقي‌ها مدام با بلندگو از نيروها مي‌خواستند که تسليم شوند و بچه‌ها در جواب، با آخرين رمق خود فرياد تکبير سر مي‌دادند. آن شب آنان فرياد سر دادند اما سر تسليم فرود نياوردند.
گرچه فکه از لحاظ نظامي پيروزي آن‌چناني به خود نديد، اما قصه مقاومت رزمنده‌ها در شرايط بسيار سخت جنگي و تشنگي مفرط، کربلايي ديگر را براي اين کشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمين فکه همين تشنگي است.
در يادداشت‌هاي باقي‌مانده از يکي از شهيدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است که در محاصره هستيم. آب را جيره‌بندي کرده‌ايم. نان را جيره‌بندي کرده‌ايم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهاي کانال خوابيده‌اند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه‌ات پسر فاطمه سلام الله عليها.

"بياييد چزابه تا بهشت را قبل از مردن ببينيد"

در مسير جاده‌اي که از مرز به بستان کشيده شده است منطقه‌اي است شهيد پرور به نام چزابه. اين منطقه در شمال غربي بستان است.
چزابه نامي است که فراموش نمي‌شود؛ ساکت و آرام. وقتي نام چزابه را مي‌شنوي ناخودآگاه زير لب مي‌گويي: طريق القدس و فتح‌المبين، و روي زمين مي‌نشيني و با انگشت مي‌نويسي «اسفند 1360» اوج ناکامي دشمن براي جلوگيري از انجام عمليات فتح‌المبين بود.
در اينجا حس مي‌کني تا خدا فاصله‌اي نداري. اينجا مقتل اسماعيليان است. شب‌ها چزابه زانوي غم بغل مي‌گيرد.به چزابه که مي‌رسي دوست داري زيارت عاشورا بخواني و گريه کني. اينجا دوست داري سرت را روي زانوي خاک بگذاري و هق هق گريه‌ات را در فضا رها کني. وقتي که توي آب هور نگاه کردم خودم را پيدا کردم، اما نشناختم، خيلي عوض شده بودم. مهم نيست. مهم اين است که خودم را پيدا کرده‌ام، خرابه را ساخت. ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است.
شهدا! من امروز با شما تولدم را جشن مي‌گيرم. دلم مي‌خواهد داد بزنم و گريه کنم. سال‌ها بود از قطار غفلت پياده نمي‌شدم، همه چيز را مال خود مي‌دانستم و مي‌خواستم، ولي حالا نه. هر چه را براي خود مي‌پسندم براي ديگران هم مي‌پسندم و هر چه براي خودم نمي‌پسندم براي ديگران نيز نمي‌پسندم.
من هر چه دارم با همه قسمت مي‌کنم به جز شهدا را.شهدا مال من و هر چه دارم غير از شهدا مال ديگران. من دلم را وقف شهدا مي‌کنم و از شهدا مي‌خواهم اين موقوفه را تعمير کنند و بازسازي نمايند.
به زحمت آب دهانم را قورت مي‌دهم و به آرامي چشم‌هايم را مي‌بندم و با تمام وجود نفس عميقي مي‌کشم و چشم‌هايم را باز مي‌کنم و داد مي‌زنم: سلام خدا، من آمدم. ديدي بالاخره نشانيت را پيدا کردم. من نشانيت را از توي جيب شهدا برداشتم. اينقدر با شهدا دوست شدم که اجازه دادند بدون اجازه هم دست توي جيبشان بکنم.

نفس‌هاي چزابه بوي گاز خردل مي‌دهد. چشم‌هايم ورم کرده و قرمز شدند.
چزابه يعني مدت طولاني توي آب بودن و بي حرکت ماندن. چزابه يعني هول و هراس و اضطراب، وحشت و نگراني. چزابه يعني نبرد بدون خاکريز و بدون سنگر و سرپناه. چزابه يعني بارش مرگ از زمين و هوا، يعني گير کردن در وسط آتش. چزابه يعني ماهي‌ها لب آب ذبح شدن.
اي کاش چزابه حرف مي‌زد و من نوشته‌هايم را تکميل مي‌کردم. اي کاش گريه مجال نوشتن مي‌داد. اينجا مي‌شود کربلا را نقاشي کرد. حنجره پاره اصغر را کشيد و ناله رباب را شنيد. اينجا مي‌شود شناسنامه ابليس را لغو و باطل کرد.
تصميم گرفتم‌ام چراغ تکليفم را روشن کنم. اينجا بهترين جايي است که مي‌شود هواي نفست را زير پا بگذاري. اينجا آسمان هميشه آبي است. خودم را ورق مي‌زنم و گذشته‌هايم را مرور مي‌کنم. چيزي براي گفتن ندارم. کار مثبتي نکرده‌ام که سرم را بلند کنم و به چهره شهدا نگاه کنم، دلم مي‌گيرد و سرم را پايين مي‌اندازم ولي زمين هم مرا شرمنده مي‌کند. حس مي‌کنم هنوز خون شهدا روي زمين مانده است. گاهي اوقات فکر مي‌کنم براي چه شهدا مرا دعوت کرده‌اند من که برايشان کاري نکرده‌ام.
چزابه هزار کربلا زخم دارد؛ چزابه بهترين دليل براي اثبات وجود خداست.
اگر خدا نبود شيعه صاحب نداشت. من اعتقاد دارم آنها که شيعه نيستند نسبتشان به خدا نمي‌رسد و از قبيله نور و باران نيستند! آنها که شيعه نيستند اصلا نيستند. من معتقدم که شيعه ريشه در آسمان دارد.
من تصميم گرفته‌ام آن قدر در چزابه بمانم تا خدا را پيدا کنم و با هم به شهر برگرديم. من دوست دارم مردم هم خدا را ببينند و اگر وقت کردند به چزابه بيايند و اگر وقت کردند بهشت را قبل از مردن ببينند.
چزابه يعني بهشت.

"خرمشهرپايتخت پايداري"

«بجنگيد، ما داريم مي‌آييم» اين صداي راديو عراق در حمايت از انفجارهاي خلق عرب در خرمشهر بود. اين منافقان ضد انقلاب از عراق اسلحه و مهمات قاچاق وارد خرمشهر مي‌کردند تا زمينه‌هاي جنگ را آماده کنند.
همان روزها کم‌کم تانک و توپ و نيروهاي عراقي در مرز استقرار مي‌يافتند. هر لحظه خاکريزهاي عراق بالا مي‌رفت و همزمان با آن هواپيماهاي عراقي روي سر خرمشهر مي‌چرخيدند و عکس مي‌گرفتند و موقعيت کلي شهر را شناسايي مي‌کردند.
مردم عادي و حتي نظامي‌ها هم فکر مي‌کردند هواپيماهاي خودي و ايراني است. رخنه خائنيني چون بني‌صدر اين بلا را بر سر ما آورد.
صدام و دولتمردانش فکر مي‌کردند مردم خوزستان هم مثل بقيه عرب‌ها هستند. به آنها مژده خودمختاري و به رسميت شناخته شدن مي‌دادند. 31 شهريور 59 عراق براي آزادي و خودمختاري خوزستان و منطقه جنوبي، هواپيماها و تانک‌ها و نفربرهايش را براي تخريب خرمشهر فرستاد.
روز نهم مهر 1359 حدود دويست تانک به خرمشهر يورش آوردند. تعداد معدودي از مردم مظلومانه و با کم‌ترين امکانات دفاع کردند و در همان روز آنها را هفت کيلومتر عقب راندند. آن روز چند عراقي‌ هم دستگير شدند که با ترس و لرز مي‌گفتند: «انا مسلم! انا مسلم!»
«بجنگيد، ما داريم مي‌آييم» اين قول مساعدت و کمک به کساني بود که حتي بدون امکانات اوليه در مقابل دشمن ايستاده بودند. آنها نمي‌توانستند ببينند که خرمشهر سقوط مي‌کند. مظلومانه به مقابله برخاستند و طي 45 روز مقاومت شجاعانه بسياري از طرح‌هاي دشمن را به شکست کشاندند.
بچه‌ها داشتند مسجد جامع خرمشهر، سنگر عظيم اميدشان را از دست مي‌دادند. روز عيد قربان هم مسجد خرمشهر مورد هدف دشمن بود.
چهارم آبان روز سقوط خرمشهر بود. در اين روز صداميان کنار مسجد جامع عکس يادگاري مي‌گرفتند. خرمشهر اين خطه آفرينش با خون افرادش شسته شد و به دست ناکسان افتاد.
خرمشهر سقوط کرد و تن ايران زخمي شد.
امام حسين عليه السلام اذن دخول دادند. عمليات بيت‌المقدس شکل گرفت. کاروان حق به راه افتادند. جان‌هاي شيفته و شجاع براي زيارت ضريح آزادي مي‌رفتند.
صداميان از بوي لاشه‌هاي سربازانشان ترس را استشمام مي‌کردند. خرمشهر پايگاه اصلي پيروزي بود. آنها نمي‌خواستند اين کليد پيروزي را از دست بدهند. ابهت غرب و شرق توي خرمشهر مستقر بود. نمي‌خواستند حداقل آبروي سياسي‌شان از بين برود. بيش از يک سال بود که تمام امکانات و واحدهاي تحت امر را جمع‌آوري کردند و فواره آتش بر سر رزمندگان اسلام باريدن گرفت.
يکي از فرماندهان به شهيد صياد شيرازي گفته بود: «جناب سرهنگ! نيروهاي من ديگر با تفنگ هم نمي‌توانند بجنگند. حتي فرصت نمي‌کنند لحظه‌اي سلاحشان را تميز کنند، آن قدر که آتش دشمن سنگين است.» و صياد دستور داد: «عمليات را ادامه دهيد.»
ميان برخي فرماندهان زمزمه مي‌شد که «عمليات متوقف شود.» شهيد حسن باقري وقتي اين مطلب را شنيد، يک دفعه قرمز شد و با عصبانيت داد زد: «خجالت نمي‌کشيد؟ بيست روزه که به مردم قول داديم خرمشهر آزاد مي‌شود. ما تا آزادي خرمشهر اينجاييم.» نيروهاي عراق مي‌خواستند به هر قميتي که شده حلقه محاصره را بشکنند. به شدت آتش مي‌باريد، اما نور از نردبان آتش بالا رفت و شيطان‌پرستان را به زانو درآورد و به فرموده امام (ره): «دست قدرت حق از آستين فرزندان اسلام بيرون آمد و کشور بقيه‌الله‌الاعظم (ارواحنا لمقدمه الفداه) را از چنگ گرگان آدمخوار که آلت‌هايي در دست ابرقدرتان خصوصا آمريکاي جهان‌خوارند، بيرون آورد و نداي الله‌اکبر را در خرمشهر عزيز طنين‌انداز کرد و پرچم لا‌اله‌الا‌الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پليد جنايتکاران غرب به خون کشيده شد و خونين‌شهر نام گرفت، به اهتزاز درآوردند... آنان فوق تشکر امثال من هستند... مبارک باد و هزاران بار مبارک باد...»
زائران کربلا در سوم خرداد 61 از دروازه‌هاي غربي خرمشهر، شهر را به بوسه آزادي نوازش کردند و نيروهاي دشمن را منهدم نموده و بسياري از آنها را به اسارت درآوردند. احمد زيدان هم فرمانده نيروهاي عراق در خرمشهر روي مين رفت و در آتش سوخت. خرمشهر که پس از 45 روز مقاومت در برابر دشمن سقوط کرده بود، بعد از 575 روز اشغال، در ظرف 48 ساعت آزاد و به طور کامل از لوث وجود اشغالگران پاک‌سازي شد. زائران کربلا در اولين اقدام خود پس از آزادسازي شهر به زيارت مسجد جامع رفتند و نماز شکر را در آنجا خواندند.
دو ساعت از ظهر گذشته بود که جمله «خرمشهر، شهر خون آزاد شد» شهرهاي کشور را غرق در شادي و سرور کرد.
خرمشهر براي هميشه تاريخ به خود مي‌بالد؛ چرا که مقاومت و پيروزي را بر پشت خود لمس کرده است. خرمشهر پايتخت جنگ و پيروزي، مدرسه عشق با نيمکت سنگرها، خواهش گمشده مدينه فاضله را به بلنداي تاريخ فرياد زد و آشکار ساخت و همچون مکه که سرزمين وحي بود، ميزبان فتح شد و سرزمين وعده الهي گشت.
«انا فتحنا لک فتحاً مبينا... و ينصرک الله نصراً عزيزاً» (فتح/1و3)

عمليات رمضان؛ رزم مشترك سپاه وارتش براى تعيين سرنوشت جنگ در چهار مرحله

   
رمضان عملياتى براى فرار از دام
عمليات رمضان با همكارى مشترك سپاه و ارتش براى تعيين سرنوشت جنگ در ۲۳ تير ۱۳۶۱ مصادف با ۲۱ رمضان (۱۴۰۲ه. ق) انجام شد.
پس از فتح خرمشهر و برترى سياسى- نظامى ايران، رژيم بعث عراق درحالى مسئله صلح را مطرح كرد كه هيچ تغييرى در ماهيت رفتار سران اين رژيم مشاهده نمى شد.
پافشارى عراق بر ادعاى قبلى عدم پذيرش قرارداد ۱۹۷۵الجزاير، حضور در بخشى از خاك ايران و ادامه حملات، تاييد اين مسئله بود و تلاش عراق و مجامع بين المللى وكشورهاى حامى آن در منطقه براى طرح صلح نه از روى اعتقاد بلكه به دليل شرايط حادى بود كه آنان را در موضع ضعف قرار داده بود و منافعشان را تهديد مى كرد. علاوه بر آن تصميم گيرندگان سياسى و فرماندهان نظامى ايران با توجه به برترى مطلق جمهورى اسلامى در اين زمان حاضر نبودند بدون دستيابى به حداقل امتياز
( تنبيه متجاوز وگرفتن غرامت ) قرارداد پايان جنگ را امضاء كنند.
از اين رو هدف اصلى ايران از ورود به خاك عراق و ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر وادار كردن جامعه بين المللى به تنبيه متجاوز بود تا از اين رهگذر به ماهيت انقلاب اسلامى خدشه وارد نشود.
پس از پيروزى در عمليات بيت المقدس كه به آزاد سازى بخش اعظمى از مناطق اشغالى منجر شد، ايران براى اجراى عملياتى كه سرنوشت جنگ را مشخص كند چاره اى جز ورود به خاك عراق نداشت كه با اذن حضرت امام خمينى(ره) مبنى بر ورود به خاك عراق، فرماندهان، منطقه شلمچه و بصره را براى حمله نهايى خود برگزيدند كه بر اساس پيش بينى هاى صورت گرفته با رسيدن نيروهاى ايرانى به بصره يا نزديكى آن، كار رژيم صدام تمام بود، اما در اين ميان مسئله حمله گسترده اسرائيل از زمين و هوا به لبنان به اوج خود رسيد.
در اين زمان در جلسه شوراى عالى دفاع كه با حضور شهيد سپهبد صياد شيرازى و محسن رضايى برگزار شد، بعد از چندين ساعت بحث و تبادل نظر تصميم گرفته شد ايران به جنوب لبنان نيرو اعزام كند ،اما شهيد صياد شيرازى كه در آن مقطع به سوريه سفر كرده بود از قراين و شواهد متوجه اين مطلب شد كه پرداختن به لبنان و غفلت از عراق دامى براى ايران است و نظر خود را در اين خصوص در بازگشت به محضر امام (ره) رساند و ايشان فرمان بازگشت نيروها را از لبنان صادر كردند. هرچند ايران از اين دام رهيد اما صدام از يك ماه غفلت، نهايت استفاده را كرد و ضمن ساماندهى ارتش خود به سرعت بر استحكامات شرق بصره افزود.
عمليات رمضان با مشاركت و فرماندهى ارتش و سپاه، نخستين عملياتى بود كه با هدف حضور قواى نظامى ايران در پشت شط العرب و تسلط بر معابر وصولى بصره و با اين اميد كه در صورت موفقيت امكان پايان پيروزمندانه جنگ فراهم شود، در خاك عراق انجام شد. اين عمليات در چهار مرحله انجام گرفت كه در مرحله اول و دوم نيروهاى ايران توانستند به مواضع دشمن حمله كرده و به رغم تصرفات قابل توجه و تلفات و خسارات سنگينى كه بر دشمن وارد كردند، ناچار به عقب نشينى شدند.
در مرحله سوم اين عمليات كه بامداد روز ۳۰تيرماه ۶۱ آغاز شد، با وجود وارد كردن تلفات بسيارى بر نيروها و ادوات دشمن و دست يافتن به برخى اهداف از پيش تعيين شده، به علت شدت مقاومت دشمن يگانها پس از پيشروى اوليه ناچار به بازگشت به مواضع قبلى شدند.
مرحله چهارم در شامگاه اول مرداد ماه ۶۱ با حركت گردان هاى خط شكن سپاه آغاز شد و نيروهاى خودى موفق به شكستن خط اول دشمن شدند، ولى محدود بودن زمين منطقه، وجود انواع موانع از قبيل سيم خاردار و ميدان مين و تمركز انبوه آتش توپخانه و فشار رده هاى بعدى ارتش عراق در منطقه، مانع پيشروى يگانها شد.
هرچند عمليات رمضان برابر طرح هاى تهيه شده به اهداف نهايى خود دست نيافت اما رزمندگان اسلام به هدف اصلى كه تنبيه متجاوز و انهدام هر چه بيشتر نيروهاى بعثى و مقابله با تمامى فشارهاى سياسى- تبليغاتى دنياى استكبار بود، دست يافتند.
كارشناسان سياسى، بى اعتنايى به شرايط و حقوق جمهورى اسلامى (شناسايى و تنبيه متجاوز، پرداخت غرامت، عقب نشينى از مناطق اشغالى و به رسميت شناختن حاكميت ارضى در قلمرو جغرافيايى) ، تاكيد بر پذيرش آتش بس و نه صلح (برخى از اين پيشنهادهاى آتش بس در زمانى ارائه مى شد كه عراق قسمت هاى عمده اى از خاك ايران را در اشغال خود داشت و چنانچه ايران آتش بس رامى پذيرفت، برترى هاى نظامى موجود به مثابه تضمين هايى بود براى عراق تا اراده سياسى و سلطه جويانه خود را در خصوص ادعاهاى ارضى بر ايران تحميل كند) و عملكرد مغرضانه شوراى امنيت را از جمله عوامل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و ورود به خاك عراق در عمليات رمضان عنوان مى كنند.
با وجود مسائل ياد شده، حضرت امام خمينى (ره) در ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ قبل از شروع عمليات رمضان در يك سخنرانى درباره اعزام هيئت صلح به ايران وعراق فرمودند: «... اشخاصى بيايند كه طرفين قبول دارند و بنشينند و ببينند كه ما به عراق حمله كرديم يا عراق به ما.
خرابى هايى را كه آنها وارد كردند ببينند و بروند شهرهاى آنها را هم ببينند.» اما هيئت مزبور به جاى اقدام عملى در جهت شناسايى متجاوز، مذاكره با طرف متجاوز را توصيه مى كند و مشخص است كه در مذاكراتى از اين قبيل، طرف متجاوز هيچگاه به آنچه كه دست يازيده است، اعتراف نخواهد كرد. خصوصا آن كه كمك هاى مختلف سياسى، نظامى و اقتصادى نيز وى را پشتيبانى مى كرد. »
نيروهاى عمل كننده ايران در عمليات رمضان، با وجود استحكامات متعدد عراق خط را شكستند و حدود ۱۸ كيلومتر پيش رفتند و حتى در يكى از محورها، به نزديكى شهر بصره رسيدند اما با روشن شدن هوا و حملات سنگين زرهى عراق كار مشكل تر شد و سرانجام بعد از چند روز جنگ سنگين، ايران به آن چه كه مى خواست دست نيافت.
متخصصان و تحليل گران نظامى مستقر در قرارگاه ها قدرت زرهى برتر، تشكيل يگان هاى دفاع متحرك،عدم ارزيابى صحيح از امكانات دشمن و تاخير در شروع عمليات را از جمله عوامل اين ناكامى ذكر كردند، اما از نظر شهيد صياد شيرازى ضعف بنيه معنوى رزمندگان و غرور ناشى از پيروزى در عمليات بيت المقدس و نيز خود محورى ارتش و سپاه درعدم موفقيت در اين عمليات را نبايد از ياد برد.
ذكر اين نكته لازم است كه پس از فتح خرمشهر، با وجود مشكلات نظامى كه در حفظ متصرفات گريبانگيرعراق شده بود، صدام در صدد بود تا با عقب نشينى از برخى اراضى ايران، نبرد از ميدان هاى جنگ را به عرصه هاى سياسى بكشاند و بدون آن كه شرايط ايران براى صلح در نظر گرفته شود، با به دست آوردن وجهه صلح طلبى، هم ايران را وادار به پذيرفتن شرايط جديد خود بكند و هم با نگاهى به چندماه آينده كه قرار بود ميزبانى «كنفرانس سران كشورهاى غير متعهد» و رياست آن را به مدت ۸ سال عهده دار شود، شرايط دلخواه را به ايران تحميل نمايد. ازطرف ديگر، ايران براى برگزارى كنفرانس غيرمتعهدها در بغداد دو راه بيشتر نداشت يا در كنفرانس شركت نمى كرد كه ضررهاى آن براى سياست خارجى ايران جدى بود و يا اگر شركت مى كرد، با توجه به زمينه هاى مناسبى كه در اين كنفرانس وجود داشت بعيد نبود كه با اقدامات برخى كشورهاى موجه و متنفذ به نوعى شرايط عراق بر ايران تحميل شود.
اما در اين زمان عراق نه تنها به اين اهداف نرسيد بلكه ايران با اتخاذ روشى مبنى بر تداوم نبرد تا تحقق شرايط خود و نا امن كردن عراق براى كنفرانس غير متعهدها و دركنار آن، تلاشهاى موثر ديپلماتيك عراق را از ميزبانى «هفتمين كنفرانس سران جنبش عدم تعهد» محروم ساخت.
شهيد سرلشكر خلبان عباس دوران در سى ام تيرماه ۱۳۶۱ در حين بازگشت ازعمليات بمباران پالايشگاه «الدوره» در ضلع جنوبى بغداد مورد حمله شديد پدافند هوايى و زمينى دشمن قرار گرفت و زمانى كه ديد هواپيما در حال سقوط است، تصميم گرفت تا آنجا كه مى تواند حداكثر ضربه را به دشمن بزند و طى يك عمليات استشهادى از كمك خلبان خواست تا هواپيما را ترك كند و خود با هدايت هواپيما به سمت هتل محل برگزارى «اجلاس سران غير متعهدها» به استقبال شهادت رفت و سرانجام پيكر پاكش پس از ۲۰ سال به همراه ۵۷۰ شهيد ديگر دوم مرداد ماه ۱۳۸۱ به خاك پاك ميهن بازگشت.

به سوى بصره … - نگاهى به عمليات رمضان

   
تير ماه سال ،۱۳۶۱ عمليات رمضان با رمز يا صاحب الزمان(عج) ادركنى در منطقه شرق بصره آغاز شد. هدف اين عمليات دور كردن آتش  دشمن از شهرهاى جنوبى كشور و انهدام نيروهاى متجاوز ارتش عراق بود. عمليات رمضان به مدت پانزده روز و در منطقه اى به وسعت هزار و ششصد كيلومتر مربع ادامه داشت.
قبل از آغاز عمليات رمضان، مسوولين و دست اندركاران جمهورى اسلامى ايران دو مساله اساسى را روياروى خود داشتند: تجاوز اسراييل به جنوب لبنان و ورود به داخل خاك عراق. تجاوز اسراييل به جنوب لبنان، بى ارتباط با پيروزى هاى رو به گسترش جمهورى اسلامى پس از فتح خرمشهر نبود. تاثير پيروزى هاى ايران، اسراييل را به وحشت انداخته بود. بحران تجاوز اسراييل به جنوب لبنان، اذهان را متوجه آنجا كرد. از طرفى هم، فروكش كردن تب و تاب انجام عمليات در جبهه ها ـ خصوصا پس از فتح خرمشهر ـ طبعا خطرات فزآينده اى براى جنگ و انقلاب در پى داشت. در اين مرحله، فرمانده كل قوا، امام خمينى(ره) با تبيين استراتژى راه قدس از كربلا مى گذرد، عملا جهت اصلى تحركات و اقدامات اساسى جمهورى اسلامى را خاطر نشان فرمودند. بر اين اساس، نتيجه حاصل شد كه جنگ داراى ابعادى وسيع تر از آنچه تصور مى شده، است. همچنين لازمه حفظ و گسترش ابتكار عمل و برخوردارى از روحيه تهاجمى براى اعاده حقوق جمهورى اسلامى ـ در شرايطى كه عقب نشينى سراسرى دشمن در پى شكست هاى سنگينى كه متحمل شده بود، به منظور معطل نمودن ايران و ايجاد شرايط نه صلح، نه جنگ و حاكم ساختن وضعيت فرسايش در جنگ صورت گرفته بود ـ با ورود به داخل خاك امكان پذير مى شد.
بر اين اساس عمليات رمضان طراحى شد تا قواى نظامى جمهورى اسلامى با تجمع خود در پشت رودخانه دجله و اروند و تسلط بر معابر وصولى بصره، از نظر سياسى ـ نظامى موقعيت مناسبى را براى جمهورى اسلامى فراهم كنند.
منطقه عملياتى رمضان محصور بود بين يك زمين مثلث شكل به وسعت ۱۶۰۰ كيلومتر مربع ـ كه از شمال به كوشك و طلائيه(پاسگاه هاى مرزى ايران در جنوب هويزه) و حاشيه جنوبى هورالهويزه به طول ۵۰ كيلومتر و از غرب به رودخانه اروند ( كه از نقطه تلاقى رودخانه دجله و فرات به نام القرنه شروع مى شود تا شلمچه در غرب خرمشهر) به طول ۸۰ كيلومتر و از شرق به خط مرزى شمالى - جنوبى از كوشك تا شلمچه به طول ۶۰ كيلومتر منتهى مى شود ـ روى رودخانه اروند. در اين قسمت چهار پل ( دو پل در منطقه نشوه و دو پل در منطقه تنومه) واقع شده است كه در جنوب غربى اين رودخانه شهر صنعتى و بندرى بصره قرار دارد.
دشمن تا قبل از فتح خرمشهر، از آنجا كه اين شهر را كليد بصره مى دانست و امكان از دست دادن اين شهر را غيرممكن مى پنداشت، در شرق بصره مواضع مستحكمى نداشت. ليكن در فرصتى كه به دست آورد، تغييرات مهمى را در زمين منطقه ايجاد كرد كه قسمت اعظم آن، مبتنى بر تجارب بر آمده از عمليات هاى گذشته بود.
بدين ترتيب دشمن با احداث خاكريزهاى مثلثى خطوط پدافندى مناسبى را ايجاد كرد كه طراحان و مبتكران اصلى آن در گذشته اسراييلى ها بودند. علاوه بر اين، دشمن كانالى به طول ۳۰ كيلومتر و عرض يك كيلومتر را كه مختص به امر پرورش ماهى با پمپاژ آب و احداث موانع و كمين و سنگرهاى تيربار، به عنوان مانعى بازدارنده، در مقابل تعرض نيروهاى خودى به سمت بصره، آماده نمود. همچنين در قسمت جنوبى منطقه كه مقابل شلمچه واقع است، از سوى دشمن، آب رها شد تا مانع از عبور نيروهاى اسلام شود.
مراحل پنج گانه عمليات
مرحله نخست عمليات: سه قرارگاه از سه محور با دشمن درگير شدند و در جناح شمالى، دو تيپ به علاوه از سپاه و يك تيپ از ارتش، ماموريت يافتند اين جناح عمليات را تامين نمايند. ليكن به علت وجود موانع و استحكامات مثلثى شكل و ميادين مين، نيروها نتوانستند با سرعت عمل به تمامى اهداف مورد نظر دست يابند. لذا با نزديك شدن روشنايى صبح، از ادامه پيشروى خوددارى شد.در محور ميانى( شمال پاسگاه زيد) سه تيپ با اضافه از سپاه و يك لشكر از نيروى زمينى ارتش شركت داشتند و به رغم اين كه توانستند مقدارى پيشروى كنند، ليكن به مثلثى هاى دشمن نرسيدند. در محور جنوبى( جنوب پاسگاه زيد)، چهار تيپ به اضافه از سپاه و دو تيپ از ارتش توانستند با سرعت عمل چشمگير و قابل ملاحظه اى تمامى مواضع دشمن را در هم بكوبند و به عمق ۳۰ كيلومترى مواضع دشمن پيشروى نمايند و خود را به نهر كتيبان، در شرق اروند و كانال ماهيگيرى برسانند، به طورى كه به قرارگاه فرمانده لشكر ۹ زرهى رسيده، ماشين بنز فرماندهى را به غنيمت گرفته، قرارگاه را منهدم كردند و از آب كانال ماهيگيرى و نهر كتيبان وضو ساختند.
در اين محور نيروها به قدرى به بصره نزديك شده بودند كه به راحتى چراغ هاى شهر را مشاهده مى كردند، بدين ترتيب طى مرحله اول عمليات، ۸۵ تانك و نفر بر و ۱۲ توپ دشمن منهدم گرديد و ۷۱ تانك و نفربر به غنيمت گرفته شد. علاوه بر اين، ۲۷۰۰ نفر از عناصر دشمن كشته و زخمى شده، ۸۵۰ نفر به اسارت درآمدند.
مرحله دوم عمليات: از محور ميانى (جنوب پاسگاه زيد) با همان يگان هاى مرحله اول، به اضافه يك يگان قوى از سپاه دو تيپ كه تحت امر قرارگاه محور جنوب بودند، آغاز شد.
در اين مرحله هدف عمده، استفاده از سه پل به دست آمده ( در داخل خاك عراق به وسعت ۶۰ كيلومتر مربع) در مرحله اول و گسترش و توسعه آن تا كانال ماهيگيرى ( جلوى بصره) بود كه در صورت دستيابى به آن فاصله، رزمندگان تا بصره از ۲۰ كيلومتر به ۱۲ كيلومتر تقليل مى يافت.
به دنبال تهيه عكس هوايى از منطقه عملياتى و ساير شواهد و قرائن موجود، مشخص شد كه دشمن نيروهاى زرهى خود را با تجمعى بسيار وسيع آرايش داده و احتمالا مبادرت به پاتك خواهد نمود. بر اين اساس مرحله سوم عمدتا به منظور انهدام تجهيزات زرهى ( تانك و نفربر) تدبير شد لذا از شركت نيروهاى زرهى خودى ممانعت به عمل آمد تا بدين وسيله نيروهاى پياده و مجهز با هر زره پوشى كه مواجه شدند، آن را منهدم كنند.
مرحله سوم عمليات: اين مرحله از محور ميانى ( جنوب پاسگاه زيد) با همان نيروهاى مرحله دوم به اضافه سه تيپ تقويت شد. قواى نظامى خودى در همان ساعات اوليه به صورت چشمگيرى خطوط دشمن را در هم شكسته و با انهدام بخش وسيعى از تجهيزات دشمن در زمينى به وسعت ۱۸۰ كيلومتر مربع، به پيشروى ادامه دادند. طى اين مرحله نزديك به هفتصد تانك و نفربر دشمن منهدم گرديد؛ چهارده تانك و نفربر غنيمت گرفته شد و دو هزار و صد نفر از نيروهاى دشمن كشته و زخمى شدند و دويست و پنجاه و نه نفر از آنها به اسارت درآمدند.
مرحله چهارم عمليات: اين مرحله در محور جنوبى عمليات ( شلمچه)، قرارگاه مزبور با دو تيپ به اضافه از سپاه و يگانى از ارتش به صورت ادغامى وارد عمل شدند، ليكن به دليل هوشيارى دشمن و نيز موانع و استحكامات قابل توجهى كه وجود داشت، عملا امكان عبور از خط اول دشمن فراهم نيامد.
 مرحله پنجم عمليات: تلاش اصلى در اين مرحله صورت گرفت و معطوف به محور شمالى پاسگاه زيد در حد فاصل دژ مرزى عراق و خاكريزهاى مثلثى دشمن شد.
طى اين مرحله هفت تيپ تقويت شده از سپاه و دو تيپ از ارتش شركت داشتند.
در آغاز درگيرى همه چيز طبق روال پيش مى رفت. در نتيجه نيروهاى خودى توانستند گذشته از پاكسازى و الحاق، خاكريزى مناسب و دو جداره در جناح شمالى احداث نمايند. ولى از آنجايى كه دقت كافى در احداث خاكريز نشده بود دشمن توانست پنج كيلومتر در آن رخنه كند.
در اين فاصله نيروها نزديك به ۴۸ ساعت در مواضع به دست آمده مستقر شدند و عقبه امكانات پشتيبانى رزمى و خدماتى به جلو منتقل گرديد، دشمن نيز كه در مرحله گذشته ضرباتى اساسى متحمل شده بود عملا تحركى از خود نشان نداد، ليكن بنا به دلايلى، به رغم اين كه عمليات تا آستانه تثبيت پيش رفته بود، طى بررسى كه به عمل آمد، ادامه حضور نيروها مصلحت ديده نشد. در ارزيابى عمليات رمضان مى توان به نكاتى همچون انهدام وسيع دشمن اشاره كرد كه نصب العين مراحل بعدى جنگ قرار گرفت.

به بهانه سالگرد شهادت سردار سرلشگر احمد كاظمي؛مردي از خورشيدها، دلگرم تر...

 


اگر هر صفحه از كتاب قطور تاريخ دفاع مقدس را ورق بزنيم، در سطر سطر آن مردان بزرگي را مي يابيم كه با ايمان، ايثار، اخلاص، اخلاق خود حماسه هاي عظيمي را در تاريخ جنگهاي جهان آفريدند. سرداراني كه با خلاقيت، ايده ها و انديشه هاي فكورانه خود توانستند دشمني را كه با تمام تسليحات و نفرات و حمايت همه كشورهاي جهان، بي هيچ بهانه اي به خاك كشور ايران تجاوز كرده بود، به عجز و ناتواني بنشانند. اين سرداران با بزرگ منشي دوش به دوش رزمندگان اسلام جنگيدند و همراه آنان شهيد شدند و به ملكوت اعلي پيوستند و اين به «ملكوت اعلي پيوستن» عالمي دارد كه بايد به درك معناي اعلاي آن رسيد تا وصل به آن را وصف كرد. و شايد مي توان اين معنا را تنها در دلهاي ياران آن شهيدان جستجو كرد.
ياراني كه زندگي زميني را تنها به دليل تسليم در مقابل قضا و رضاي الهي متحمل مي شدند و مي شوند.
يكي از اين سرداران بزرگ، سردار مهربان شهيد احمد كاظمي بود.
گمان نمي كنم كسي سقوط هواپيماي 130-C را فراموش كرده باشد. آري! سال گذشته همين روزهاي سرد زمستان بود كه هواپيماي حامل شهيد كاظمي سقوط كرد. روز 19 دي ماه براي همه ما، با خاطره تلخ و غم انگيزي همراه بود. براي ما كه مي دانستيم چه عزيزاني را از دست داده ايم. اما براي آنان كه شهيد شدند، روز شيرين و وصف ناپذير وصال بود.
شهيد احمد كاظمي كه دو هفته قبل از شهادت در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامي بوده، از ايشان مي خواهد كه براي شهادت او دعا كنند، چنانكه ايشان در بيان خاطرات خود از شهيد مي فرمايند: حدود دو هفته پيش شهيد كاظمي پيش من آمد و گفت: «من دو خواسته و آرزو دارم. يكي آن است كه روسفيد باشم و ديگر آن كه شهيد شوم. من به ايشان گفتم كه: «براي شما حيف است كه بميريد. شما مستحق شهادت هستيد، اما نه به اين زودي. اين نظام هنوز به شما نياز دارد.»
رهبر انقلاب در ادامه بيان خاطرات خود از شهيد كاظمي مي افزايند: در آن جلسه به شهيد كاظمي گفتم: «روزي كه خبر شهادت صياد شيرازي را به من دادند، گفتم: «شهادت حق او بود» و با ذكر اين خاطره ديدم كه در چشمان شهيد كاظمي اشك جمع شده است. در اين لحظه او به من گفت: «ان شاءا... خبر من را هم به شما بدهند.»

چه غبطه ها كه نخوردم به حال و روز ت
وتنها ياران شهيدان مي توانند شيريني اين وصل را وصف كنند، چنان كه دكتر محمد قاليباف همرزم نزديك شهيد كاظمي شهادت او را چنين وصف مي كند: خوب شد ! يعني بهتر از اين نمي شد. براي مثل تويي مردن در بستر، به ننگ مانندتر بود تا به مرگ. تو بايد پيشتر و در آن غوغاي هشت ساله مزد كرور كرور خلوص پاكت را از حضرت جل و علا مي گرفتي و تا بي كران عشق پر مي كشيدي و جرعه نوش مي  الست از دست دلبر مي شدي، عرشي مي شدي و آسماني و كبريايي، ولي گويا تقدير الهي بر اين قرار گرفته بود تا چندي ديگر ملازم ركاب اسلام و انقلاب و ايران بماني و در كسوت فرمانده نيروي زميني و هوايي سپاه، منشأ خدمات منحصر به فرد و به ياد ماندني شوي و در زلزله ويرانگر بم در نجات زلزله زدگان سر از پا نشناسي. وقتي شنيدم كه تو در كمال گمنامي و تواضع ميداندار اصلي امداد و نجات در چهار روز نخست زلزله «بم» بودي، هيچ تعجب نكردم؛ زيرا از سبيل اخلاص و جوانمردي و ايثار جز اين انتظار نمي رفت و كسي چه مي داند كه تو در آن صد ساعت بيداري چه حالي داشتي و چه حالي كردي. از اينكه حنجره ات از تك و تا افتاده بود و حريف عزم جزم تو نمي شد. من چه غبطه ها كه نخوردم به حال و روز تو و اين كه مي ديدم تو از فرش كنده اي و حال عرشيان را داري. و اين ورد زبان همه رفقا بود و براي همه ما مسلم شده بود كه ديري نخواهد پاييد كه ما از فيض حضور تو در ميان خود محروم مي شويم و تو قدم به محفل انس ياران آسماني ات مي گذاري.
لحظات شيرين
شهيد احمد كاظمي دو پسر داشت. يكي محمدسعيد و ديگري محمدمهدي. محمدمهدي خاطرات شيرين خود از روزهاي آخري كه در كنار پدر بود را اين گونه تعريف مي كند: همان شب شهادتش نشسته بوديم دور هم و حرف مي زديم. حالا كه فكر مي كنم مي بينم چه لحظات شيريني بود.
گپ آخرمان، خيلي گپ با حالي بود. وقتي شب رسيد خانه يك CD با خودش آورده بود. گفت: محمد اين سي دي را بگذار ببينم چه هست»! به قول خودش مشقهايش را هم پهن كرده بود جلوي رويش.
CD يك گزارش ويديويي بود از عمليات ثامن الائمه.
بابا مي گفت: «من خودم تا حالا اين فيلم را نديده ام». هر كس را كه در فيلم نشان مي داد، مي گفت خصوصيتش اين بوده و چطوري شهيد شده و.... خلاصه بيشترشان شهيد شده بودند. در فيلم نشان مي داد كه بابا داشت نيروهايش را توجيه عملياتي مي كرد و فقط يك زير پيراهن تنش بوده ريشهايش هم خيلي بلند و به هم ريخته بود. حتماً وقت نكرده بود به شان برسد. اما آنها كه مي گفت شهيد شده اند، اغلب تميز و مرتب و شيك بودند. سعيد به بابا گفت: «ببين اين جور آدمها شهيد مي شوند، آن وقت تو با اين قيافه به هم ريخته و نامرتب مي خواهي شهيد بشوي؟!» بابا خيلي به اين حرف سعيد خنديد. البته احساس كردم ياد شهادت كرده و دلش گرفته و مي خواهد با خنديدنهايش ما متوجه نشويم. فيلم كه تمام شد بابا گفت: «25 سال از وقتي كه اين فيلم را گرفته اند، مي گذرد. ما براي چه مانده ايم» و... يك كمي از اين جور چيزها گفت.
شب هم سعيد را پيش خودش خواباند. صبح كه مي خواست برود، من نديدمش اما سعيد كه صبح زود بيدار شده بود كه برود امتحان بدهد به بابا گفته بود: «مواظب خودت باش»! پيش نيامده بود سعيد چنين حرفي به بابا بزند. هميشه وقتي به بابا چيزي مي گفتيم، به همان شكل نظامي پاسخ مي داد «چشم قربان!» آن روز صبح هم به سعيد يك «چشم قربان» گفته بود و رفته بود.

چون سرو، آرام آرام سر برافراشت
شهيد احمد كاظمي در كوران انقلاب اسلامي و نيز در دوران دفاع مقدس و بعد از آن سرباز جان بر كفي بود كه سخت ترينها را انتخاب مي كرد.
او نماد قابل عرضه از پرورش يافتگان مكتب امام «ره» بود و كسي كه چون سرو، آرام آرام سر برافراشت و اجر جهاد خويش را به فرمايش مقام معظم رهبري با شهادت دريافت كرد.
مجاهدت در صحنه هاي بين المللي اسلامي و مقابله با رژيم ستمشاهي و حضور در ساماندهي انقلاب اسلامي نشان دهنده جوهر ناب و فطرت پاك و حق جوي اوست.
او در هجرت به منطقه كردستان از پيشتازان بود و ياد دلاوريهاي او در سرزمين مجاهدتهاي خاموش كردستان بخصوص در مناطق مركزي اين خطه، فراموش ناشدني است. احمد در طول هشت سال جنگ، از خاطرات اين دوران به نيكي ياد مي كرد و اين ورطه را تجربه پرباري مي دانست كه در نبردهاي بزرگتر به ثمر رسيد.
او مرد شكار فرصتها براي مجاهدت بيشتر بود و...
سردار سرلشگر شهيد حاج احمد كاظمي در عين اين كه فرمانده اي فهيم و راهبردي بود، در تاكتيك و تكنيك عملياتي هم بي نظير بود و مديريت او در لشگر 8 نجف اشرف و ساير مراكزي كه خدمت نموده بود، وصف ناشدني است. بارها سپهبد شهيد صياد شيرازي نظم و نگهداري لشگر 8 نجف اشرف را بي نظير و به عنوان الگو مطرح مي نمود. قابليتهاي وجودي او و سير انقلاب و جنگ از او فرماندهي بي نظير ساخته بود. او فرماندهي با ذكاوت و قاطع بود و در همه تخصصهاي مورد نياز براي دفاع سرآمد بود. بخوبي در كوهستان، دشت، هور و آب با مهارت فرماندهي مي كرد و در همه صحنه ها پيروز عرصه نبرد بود. پشت دشمن از نام احمد كاظمي به لرزه مي افتاد ولي در پيشگاه حضرت دوست او با چشماني اميدوار و اشكبار خاضع بود.

بازيابي هويت
به يقين راه شهادت پاياني ندارد و هر كس مي تواند هر وقت اراده كند قدم در اين راه بنهد و چون سرداران بزرگ و فاتح كه صلح و انسانيت را به بشريت تقديم كردند، راه را از بيراه بيابد.
دكتر محسن رضايي در اين باره عقيده دارد: در حال حاضر سه نسل در كشورمان زندگي مي كنند و ارتباط برقرار كردن بين اين سه نسل بسيار مهم است؛ چون حوادث اين زمانها با هم تفاوت دارد و در عين حال نمي توان گذشته را فراموش كرد و شرايط امروز كشورمان هم معلول شرايط گذشته است و جوانان امروز هم به دنبال آگاهي از شرايط گذشته هستند.
وي اظهار مي دارد: ما با خاطرات دوران دفاع مقدس زندگي مي كنيم و زماني مي توانيم هويت خودمان را بيابيم كه خود، تاريخ و افتخارآفرينان كشورمان را بشناسيم و نگاه به احمد كاظمي مي تواند يكي از الگوهاي ارتباط دهنده ما با گذشته باشد.

یک مکالمه بیسیم تاریخی

 
به بهانه سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان

این فایل صوتی مکالمه بیسیم بین شهید حاج احمد کاظمی و سردارغلامعلی رشید [که در آن زمان فرمانده قرار‌گاه فتح بودند] می‌باشد.

قضیه ازاین قرار است که همه منتظر شروع عمليات هستند.

حاج حسين خرازي پشت خاكريزی كه منتهی ميشه به خرمشهر همراه با تيپ امام حسین(ع) مستقر شده و منتظر هماهنگی و رسیدن بقیه نیروها هستش.

اما حاج احمد كاظمی با تيپ نجف زده به شهر و وارد خرمشهر شده و وقتی سردار غلامعلی رشيد با بيسيم باهاش تماس می‌گيره، حاج احمد اعلام می‌كنه كه وارد شهر شده و 6000 نفر هم اسير گرفته.

باور این موضوع برای سردار رشيد سخته ولی کاریست که شده.

اینجا حاج احمد كاظمی از پشت بیسیم اعلام می‌كنه كه خداوند خرمشهر را آزاد كرد.

یاد جمله‌ای از شهید چمران افتادم:
"هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود، شناختن مرد از نامرد آسان می‌شود."

راستی به نظر شما، امروز توی صحنه جنگ فرهنگی و میدان وسیع آن، مرد و نامرد را چطور می‌شه تشخیص داد؟!

.: دانلود این مکالمه بیسم.

ویژه نامه هفته بسیج

 

سالگرد تشكیل بسیج مستضعفان، یادآور خاطره ی پُرشكوه مجاهداتی است كه در دوران             هشت ساله ی جنگ تحمیلی، زیباترین تابلوهای ایثار و فداكاری همراه با نجابت و فروتنی و توأم با شجاعت و رشادت را ترسیم كرده است؛

خاطره ی جوانمردان پاكدامن و غیوری كه شیران روز و زاهدان شب بودند و صحنه ی نبرد با شیطان زر و زور را با عرصه ی جهاد با نفس اماره به هم آمیختند و جبهه ی جنگ را محراب عبادت ساختند؛

جوانانی كه از لذات و هوسهای جوانی برای خدا گذشتند،

و پیرانی كه محنت میدان جنگ را بر راحت پیرانه سر ترجیح دادند،

و مردانی كه محبت زن و فرزند و یار و دیار را در قربانگاه عشق الهی فدا كردند؛

خاطره ی انسانهای بزرگ و كم ادعایی كه كمر به دفاع از ارزشهای الهی بستند و از هیبت دروغین قدرتهایی كه برای حفظ فرهنگ و ارزشهای جاهلی غرب به مصاف ارزشهای الهی آمده بودند، نهراسیدند؛

خاطره ی صدها هزار جوانمرد كه عاشقانه به نداهای مكرر امامشان و محبوبشان و سلسله جنبان عشق مقدسشان، پاسخ گفتند و رو به خدا و پشت به دنیا كردند؛

برخی فوز شهادت یافتند و بعضی با اسارت و جراحت و نقص عضو آزمایش شدند و برخی جسم و جان مبارك خود را كه سرشار از فیض و نور شده بود، سالم و كامل به خانه برگرداندند، تا همچون ذخیره یی برای دفاع در روز احتیاج، و در خدمت اسلام و انقلاب و میهن و ملت، از آن نگهداری كنند؛             «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدّلوا تبدیلا»

 

  


 

خاکريز :

به خاک هاي انباشته شده اي که به صورت طولي روي سطح زمين قرار گرفته شده باشند خاکريز مي گويند.

در حقيقت با انباشته شدن خاک ها، ديواره اي از خاک به ارتفاع 2 تا 3 متر تشکيل مي شد و نيروهاي رزمنده درون دل اين ديواره ها سنگر ساخته و جانپناه مي گرفتند و از آنجا دشمن را که در همين شرايط مشابه قرار داشت تحت نظر داشتند.

خاکريز دو جداره :

به دو رديف خاکريز که به موازات يکديگر و در يک امتداد قرار گرفته باشند خاکريز دو جداره مي گويند.

اين نوع خاکريز باعث مي شد که نيروهاي رزمنده داخل اين خاکريز سنگر ساخته و علاوه بر آن از تير مستقيم دشمن و ترکش توپ و خمپاره هايي که در پشت سرشان منفجر مي شد در امان باشند.

خيز رفتن :

هر فرد رزمنده براي محفوظ ماندن از تير مستقيم يا ترکش نارنجک ها در حين درگيري و يا با شنيدن سوت توپ و خمپاره و در امان ماندن از ترکش هاي آنها سريع روي زمين دراز مي کشيد. به اين عمل خيز رفتن مي گويند.

خط الرأس جغرافيايي :

به محل تلاقي دو دامنه کوه که در حقيقت نوک يا بالاترين لبه کوه مي باشد خط الرأس جغرافيايي مي گويند.

خط الرأس نظامي :

به اندازه قد يک رزمنده و اسلحه اش از خط الرأس جغرافيايي پايين تر است.


نقطه کور :

منطقه اي است که در فاصله ي برد سلاح ها قرار دارد ولي به سبب وجود عوارض و موانع و وضعيت خاص زمين ديده نمي شود.

برتري آتش :

موقعي که حجم آتش سلاح هاي ما روي دشمن بيشتر از حجم آتش سلاح هاي دشمن روي ما باشد و دشمن نتواند تيراندازي کند و يا فرصت تيراندازي را از دست بدهد، مي گوييم نيروهاي ما نسبت به دشمن برتري آتش دارند.

توضيح: برتري آتش را مي توان با آتش هاي پشتيباني مانند توپخانه خمپاره اندازها و ساير سلاح ها ... بدست آورد.

گرا :

مي دانيم که از محل توقف ما در طبيعت بي نهايت امتداد(خطوط مسير موازي) مي گذرد و اگر بخواهيم امتداد مورد نظر خودمان(مسير موازي مشخص) را براي ديگران بيان کنيم بايستي از راه حلي ساده و همگاني استفاده کنيم تا براي ديگران قابل فهم باشد، از آنجا که امتداد شمال در هر نقطه اي ثابت مي باشد زاويه بين شمال و امتداد مورد نظر مي تواند عاملي جهت مشخص نمودن امتداد مورد نظر ما باشد.

زاويه مذکور را در اصطلاح نقشه خواني« گرا» ناميده و به اين ترتيب گرا را نيز مي توان تعريف کرد:

گراي يک امتداد عبارت است از زاويه اي که آن امتداد با شمال مغناطيسي يا شمال جغرافيايي آن نقطه مي سازد. شروع زاويه از جهت شمال نقطه بوده و در جهت حرکت عقربه هاي ساعت به امتداد مورد نظر ختم مي گردد.


گراي معکوس :

هر مسير يا امتدادي را که در نظر بگيريم داراي دو گرا مي باشد يکي گراي رفت و ديگري گراي برگشت. گراي اصلي همان زاويه اي است که به سمت آن حرکت مي کنيم و گراي معکوس درست برعکس مسير اصلي بوده و خلاف جهت آن و يا به عبارت ديگر 180 درجه با آن اختلاف دارد که به اين گرا (گراي برگشت) گراي معکوس مي گويند.

تخمين مسافت :

تعيين تقريبي مسافت دو محل را تخمين مسافت گويند.

هلي برن (هلي برد) :

به منظور سرعت در انتقال نيروهاي رزمنده به مناطق مورد نظر، نيروها را با هلي کوپتر وارد منطقه مورد نظر نموده و هلي کوپتر در فاصله يک متري از سطح زمين قرار مي گيرد. در حقيقت بدون آنکه روي زمين بنشيند نفرات رزمنده بايد از هلي کوپتر به زمين فرود آيند. علت اين کار اين است که هلي کوپتر راحت تر بتواند خود را از منطقه دور نمايد.

رمل :

ماسه هاي بسيار ريز و رواني است که به وسيله وزش باد با حجم زيادي جابجا مي شود و به آن ماسه بادي نيز مي گويند.


اولين استفاده از سلاح شيميايي توسط دشمن بعثي

به کارگيري سلاح شيميايي براي اولين بار در عمليات خيبر توسط دشمن صورت گرفت عراق به دليل نگراني از نتايج عمليات براي نخستين بار نوعي از سلاحهاي شيميايي محصول کارخانه سامره به نام گاز خردل را با استفاده از هلي‌کوپترهاي ساخت شوروي و فرانسه،‌ به کار گرفت .

پيش از اين عراق در عمليات والفجر 2 در منطقه حاج عمران به صورت محدود از سلاحهاي شيميايي استفاده کرده بود، شوراي امنيت سازمان ملل در واکنش به اين اقدام در دهم فروردين ماه سال 1363 با صدور بيانيه‌اي استفاده از گازهاي سمي را محکوم کرد. اما عراق بي‌توجه به بيانيه سازمان ملل در عمليات بدر در طول پنج روز از تاريخ 22/12/1363 تا 27/12/1363 بيش از سي مورد انواع سلاح شيميايي را مورد استفاده قرار داد.


اولين حمله موشکي دشمن بعثي عليه شهرها

اولين حمله موشکي عراق عليه شهرهاي ايران شانزدهم مهرماه سال 1359 با شليک سه فروند موشک به شهر مقاوم دزفول آغاز شد که بر اثر اصابت اين موشک‌ها به مناطق مسکوني شهر پنجاه تن به شهادت رسيدند و تعدادي نيز مجروح شدند.در طول 8 سال دفاع مقدس دوازده هزار شهيد و بيش از پنجاه هزار نفر مجروح در حملات هوايي دشمن به شهرها ثبت شده است.

اولين زن اسيردفاع مقدس

بيستم مهرماه سال 1359 ساعت نه صبح ،دختر پرستاري که فارغ‌التحصيل رشته مامايي بود، به همراه چهار تن از رزمندگان به اسارت دشمن درآمد.

«فاطمه ناهيدي» ابتدا در جهادسازندگي و بعد از آن در کميته امداد امام فعاليت داشت.با آغاز جنگ براي کمک وهمياري رزمندگان به خرمشهر رفت و به اسارت دشمن بعثي در آمد.عراقي‌ها براي اين پيروزي با هلهله و شادي اقدام به تيراندازي هوايي  کردند.چند روز بعد سه خانم ايراني نيز اسير شدند ،ناهيدي در ارديبهشت ماه سال 1360 به همراه همراهانش دست به اعتصاب غذا زد، با اين اعتصاب مسئولين عراق موافقت‌کردند آنها براي خانواده‌هايشان از طريق صليب سرخ نامه بنويسند،‌ اولين اسير زن ايراني در روز دوازدهم بهمن ماه سال 1362 به همراه 190 نفر ديگر آزاد گرديد.

دست

   
بعد از اینکه فرمانده لشکر امام حسین (ع) یک دست خود را در عملیات خیبر از دست داد و در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان بستری شد ، روزی برای عیادت او به بیمارستان رفتم . قبل از اینکه سلام و احوالپرسی کنم ، حاج حسین تا دست شکسته مرا دید که به گردنم آویزان است ، از تخت پایین آمد و مرا در آغوش گرفت و حال و احوال کرد و گفت : دست تو چطور شده ؟

گفتم : حاج آقا دستم یک ترکش کوچک خورده و شکسته است .
گفت : من هم دستم یک ترکش بزرگ خورده و قطع شده است و شروع کردیم به خندیدن .

حرکت

   
صبح پس از نماز و استراحت و شوخی وصحبت با دوستان حدود ساعت ده بود  رفتم کنار چشمه آب نزدیک چادرمان . نمی دانم چرا احساس راحتی می کردم و روحیه ام کمی باز شده بود . یکی از همسنگران مرا صدا کرد و گفت  از فرماندهی برادر صباغ آمده و با شما کار دارد . برایم غیر منتظره بود نمی دانستم چه کاری می تواند داشته باشد . به چادر آمدم و برادر صباغ را دیدم کمی احوالپرسی و صحبت و بعد ایشان گفت : ساک دستی ات را بردار می خواهیم برویم جایی . کنکاش و سوال نکردم چون معمولا به جواب ها نمی شد اطمینان کرد به هر حال سریع آماده شدم و وسایل شخصی کمی برداشتم همراه ایشان سوار وانت تویوتا شدیم و راه افتادیم .
آن وقت اصلا نمی توانستم حدس بزنم که این حرکت مقدمه اجرای نذر و قسم من است و خانم فاطمه به این زودی و سرعت درخواستم را اجابت نموده است و اسباب اجرای آن را فراهم کرده است . مدت زیادی از راه به سکوت گذشت ابتدا خواستم از مسیر حرکت حدس بزنم  که به کجا می رویم ولی چیزی دستگیرم نشد با تمام سرعت داشتیم به سمت عقبه می رفتیم و از بانه و سقز رد شدیم و از جاده اصلی منحرف شدیم و به طرف منطقه مریوان رفتیم
از برادر صباغ سوال کردم اصلا معلوم هست به کجا می رویم من تازه از مرخصی و استراحت آمده ام و داریم بر می گردیم به پشت جبهه ولی ایشان باز سکوت کرد و فقط برگشت و لبخندی زد و گفت : عجله نکن آخر می فهمی و من متوجه شدم که سوال بیخودی کرده ام .
به هر حال یکسره تا شب راه رفتیم . در مسیر ضمن تماشای اطراف جاده و کوه‌ها مدتی با برادر صباغ صحبت  می کردم و مدت زیادی را نیز سکوت و فکر به خاطرات گذشته و عزیزان همسنگرم که اخیرا شهید شده بودند و به تصمیم انتقام آنها و مدتی به خانواده ام فکر کردم . به مادر عزیزتر از جانم و اینکه با چه مشقات و زحمتی ما را بزرگ کرده بود . در دوران کودکی ام وقتی که هنوز 11 سال بیشتر نداشتم پدرم فوت کرده بود و از مال دنیا هیچ برایمان به جا نگذاشته بود و مادر با چه سختی و تلاشی ما را بزرگ کرده بود و امروزه به خاطر جنگ  و دفاع چه سخت بود دوری ما را تحمل کردن .
به دانشگاه و کلاس های درس و همکلاسیهایم فکر می کردم  ، چه آنهایی که با هم در جبهه بودیم و چه کسانی که شعار می دادند و اهل عمل نبودند و چه کسانی که اصلا مال این حرفها نبودند و به فکر خودشان و دنیایشان بودند . لحظات خداحافظی از دوستان و شمایل ساختمانهای دانشگاه را می دیدم . به دوستانی فکر می کردم که دیگر هرگز ساختمانهای دانشگاه را ندیدند و لحظات شیرینی که با آنها سپری کرده بودم .
کاملا می دیدم  عظمت دانشگاه صنعتی شریف در مقابل عظمت این شهدا خیلی کوچک بود و اعتبار مدارک این دانشگاه در مقابل اعتبار خون شهدا هیچ بود . شهید بیدگلی که اخیرا شهید شده بود نیز از دانشجویان دانشگاه خودمان (دانشگاه صنعتی شریف ) بود. غیر از خانواده و دانشگاه و دوستانم به خیلی چیزهای دیگر فکر می کردم. به مظلومیت جنگ ، به اجتماع ، به مردم ، به رزمندگان و به امام .

در راه دزلی

حوالی غروب متوجه شدم از سه راهی دزلی گذشتيم و وارد راهی شدیم که به طرف مرز می رفت . ساعتی از غروب گذشته بود که به موقعیتی وارد شدیم . دربدو  ورود ؛ توپهایی عجیب که استتار شده بود، توجهم را جلب کرد . لوله هایی بزرگتر از حد معمول که به دلیل تاریکی منظره ای با ابهت ایجاد کرده بود همان ابتدا حدس زدم توپهای 155 میلی متری معروف به اتریشی یا ( فرانسوی ) می باشند. نمی دانستم این توپها در غرب  و در این مکان چه کاری دارند . زیرا برد این توپها حدود 70  کیلومتر است و به دلیل کوهستانی بودن مناطق غرب و عدم وجود دید کافی برای هدایت این توپها عملا در این ناحیه کاربردی ندارند . به دلیل ارتفاعات ازبرد مفید توپ ها کم می شود چون باید با زاویه بیشتری با زمین پرتاب شوند و هم اینکه دیده بانی و هدایت این توپها در ارتفاعات مشکل است و ارزش مهمات و کمبود گلوله آن نیز باعث می شود برای اهداف با اهمیت و گسترده استفاده شود مثلا پادگانهای بزرگ ؛ کارخانجات و تجهیزات صنعتی و نظامی و سایر اهداف گسترده.
برای عملیاتهای مناطق کوهستانی بیشتر از توپ 105 میلی متری استفاده می شد که به دلایل فنی می تواند نوک ارتفاعات را هدف بگیرد و از طرفی هدایت آن حتی تا حد چند متر ممکن  است  و نیز کاتیوشا و سلاح های موشکی برای تولید حجم آتش که حتی این موارد نیز در خیلی جاها مقدور نیست و بیشترین استفاده از ادوات مانند خمپاره و مینی کاتیوشا و آرپی جی 11 و سایر موارد می باشد . به علت خستگی و خواب آلودگی زیاد روی این  مسائل فکر نکردم به داخل سنگری رفتیم و بعد از نماز و استراحت و شام و دیدن تنی چند از دوستان و آشنایی با برادر بیات و شاه محمدی و دیدن برادر شاهمرادی و .... خوابیدیم .

دومین جنگ طولانى قرن بیستم

   
در حالى که برخى نیروهاى سیاسى در داخل ایران آرام آرام راه خود را از انقلاب جدا مى کردند و هنوز صحبت از ماندن و یا انحلال ارتش بود و توان پرسنلى ارتش به ۵۰ درصد سال ۵۶ کاهش یافته بود، بیش از ۱۰۰ هواپیماى عراقى در ساعت ۱۴ روز ۳۱ شهریور با عبور از مرزهاى ایران از ۴ فرودگاه اصلى، ۱۹ شهر ایران را مورد هجوم قرار دادند.
هدف اولیه آنها از بین بردن هواپیماهاى ایران بر روى باندها و گرفتن توان واکنش هوایى از سوى ایران بود (عراق با توجه به برترى زرهى خود به ایران تنها از نیروى هوایى ایران هراس جدى داشت و تنها زمانى حاضر به حمله به ایران شد که مستشاران آمریکایى به صدام اطمینان دادند نیروى هوایى ایران بدون آنها فاقد کارایى است اما گذشت زمان ثابت کرد که اشتباه بزرگ آنها صدام را نیز دچار مشکل مى کند) نیروى هوایى عراق جز چند مورد محدود نتوانست باندهاى پروازى ایران را از کار بیندازد و هواپیماهاى جنگى ایران نیز با حداقل ۱۰۰۰ خلبان آماده در آشیانه هاى بتونى محفوظ مانده بودند.

اما عراق ضربه اصلى خود را چنان که گفته شد در روى زمین و با استفاده از ستونهاى عظیم زرهى وارد آورد. ۲ لشکر از شمال (در قالب سپاه اول)، ۵ لشکر از مرکز (در قالب سپاه دوم) و ۵ لشکر در جنوب (در قالب سپاه سوم) به سرعت از مرزهاى غیرآماده ایران گذشته و به سمت شهرهاى بزرگ و صنعتى جنوب و مرکز ایران سرازیر شدند.
در ساعتهاى اولیه جنگ پیشروى نگران کننده دشمن تقریباً همه را مطمئن ساخته بود که ایران با یک فروپاشى در کلیه «جبهه هاى جنگ ۱۳۵۲ کیلومترى» مواجه است. بویژه ۵ لشکر زرهى و موتوریزه عراق در جنوب مرکب از لشکر ۹ و ۱۰ زرهى، یک و ۵ مکانیزه و لشکر زبده ۳ زرهى به همراه تیپ نیروهاى مخصوص ۳۳ حرکت نگران کننده اى را آغاز کردند و اقدام دشمن دقیقاً حرکت یک جنگ برق آسا را داشت. در کل جبهه عظیم جنگ تنها تعدادى نیروى مردمى، عشایر و بخشهایى از لشکرهاى ۹۲ زرهى و ۸۱ خرم آباد مشغول دفاع بودند که ناگفته پیداست قادر به مقابله با ۲۵۰ هزار سرباز عراقى که در پناه ۱۱۶۰ توپ سبک و سنگین و آتش پشتیبانى ۳۳۰ فروند هواپیما جنگ را آغاز کرده بودند، نمى شدند.


اولین واکنش ایران

در تهران مسؤولان وقت با نگرانى اخبار جنگ را دنبال مى کردند و به این نتیجه رسیدند که اولین گام باید کاستن از سرعت دشمن باشد و در این میان گام اول استفاده از تنها نیروى آماده یعنى نیروى هوایى بود. در اول مهر ۱۳۵۹ ایران در حرکتى که ضمن اهمیت نمادین به دنبال زدن ضربه اى جبران ناپذیر به عراق بود با بلند کردن ۲۰۰ فروند هواپیما از سطح زمین، ۱۴۰ فروند از آنها را بر فراز خاک عراق به پرواز درآورده و تمام پایگاهها، فرودگاهها و مراکز مهم نیروى هوایى عراق (به جز پایگاه الولیدر غربى ترین نقطه عراق) را مورد حمله قرار دادند. شدت ضربه مذکور به حدى بود که نیروى هوایى عراق از همان روز اول به عنصر دست دوم جنگ تبدیل شد چرا که نتوانست رهگیرى و دفاع مؤثرى در برابر ایران داشته باشد.


در مرحله بعد فانتومها و اف _ ۵هاى ایرانى به همراه صدها هلیکوپتر کبرا و بل عملیات گسترده شکار تانکهاى عراقى را آغاز کردند. اگرچه هنوز گزارشى دقیق از حملات هوایى ایران در دو هفته اول جنگ در دست نیست (یا حداقل نگارنده از آن مطلع نیست) اما گمان مى رود صدها تانک و نفربر عراقى و هزاران سرباز دشمن در همان ۱۵ روز اول جنگ در اثر هزاران سورتى پرواز خلبانان شجاع ایرانى از بین رفته باشند و دلیل این امر نیز کند شدن حرکت ارتش عراق در ماه اول جنگ است. بویژه در دشتهاى جنوب خلبانان ایرانى با استفاده از موشکهاى پیشرفته ماوریک و تاو جهنمى واقعى را در برابر ستونهاى پیشروى عراقى ایجاد کرده بودند البته ناگفته پیداست که متوقف ساختن ۱۲ لشکر که از حمایت دهها سایت موشکى و ۳۳۰ هواپیماى خودى نیز برخوردارند با نیروى هوایى و هوانیروز بدون «عقبه» ممکن نیست. (سلاح هاى گران قیمت مورد نیاز هلیکوپترها و هواپیماهاى ایرانى تنها در اختیار آمریکا بود که طبیعى بود هرگز آن را به ما ندهد ) .

اما در روى زمین، برخى از لشکرهاى عراقى نظیر لشکر ۱۰ زرهى با پیشروى به عمق ۸۰کیلومترى ایران، در حال مسلط شدن بر روى جاده هاى استراتژیک شمال به جنوب ایران مانند اهواز - خرمشهر شده بودند.

لشکر یک زرهى عراق نیز با پیشروى در محور فکه - شوش به دنبال قطع ارتباط جنوب خوزستان با اهواز و سایر شهرهاى شمال استان بود.

اما جدى ترین بخش نبرد به عملیات لشکر ۳ زرهى عراق و تیپ ۳۳ نیروى مخصوص آن و لشکر ۵ زرهى باز مى گشت. این واحدها شتابان با عبور از کارون به دنبال تسخیر آبادان و خرمشهر بودند اما پایدارى مردانه لشکر ۹۲ زرهى اهواز و مقاومتهاى مردمى که اکنون کم کم شکل سازمان یافته به خود مى گرفت «۱۹ روز حیاتى » را از سپاه سوم عراق گرفت وعملاً تلاش عراق معطوف گرفتن این ۲ شهر مهم شد. در این مدت سوسنگرد ، بستان ،مهران، دهلران، قصر شیرین، نفت شهر، سومار و موسیان به تصرف عراق درآمده بود اما هنوز دشمن شهرهاى مهم ایران نظیر اهواز ، دزفول، آبادان ، خرمشهر و سنندج را نگرفته بود.

بالاخره با پیوستن لشکر ۱۱ پیاده عراق به نیروهاى مذکور، (به عبارتى در اوایل آبان ۱۳۵۹ ، ۳ لشکر مجهز عراقى به همراه یک تیپ کماندویى تمام تلاش خود را معطوف گرفتن یک شهر ایران کرده بودند) دشمن موفق به اشغال خرمشهر در ۳ آبان شد و حلقه محاصره آبادان تقریباً تکمیل شد.

در جبهه میانى نیز لشکر ۶ زرهى عراق قصر شیرین و لشکر ۱۲ زرهى عراق نیز سومار و نفت شهر را اشغال کرد.

  

ورود نیروهاى سازمان یافته

لشکرهاى زرهى ارتش ایران که در طول هفته هاى اول جنگ چندان آمادگى نداشتند در این زمان تجهیز شده و به منطقه اعزام شدند (از جمله لشکر ۱۶ زرهى قزوین و لشکر ۸۸ زرهى زاهدان) از آن طرف لشکر ۷۷ خراسان ، لشکر ۸۱ خرم آباد و ۶۴ ارومیه نیز به غرب و جنوب اعزام شدند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى نیز که تاکنون بیشتر یک نیروى انقلابى - سیاسى بود مبدل به بازوى نظامى انقلاب شد و با تغییر ساختار و استفاده از فرماندهان جوان و شجاع واردعمل شد. عملیات اولیه ایران علیه دشمن اگرچه عمدتاً موفقیت زیادى نداشت . (نظیر نصر و توکل ) اما یک اثر بسیار خوب داشت ، پیشروى دشمن را متوقف کرد.در حقیقت صدام جنگ را در ۲ ماه اول باخت چرا که در جریان پیشروى هاى خود تنها ۱۴هزار کیلومتر مربع (کمتر از یک درصد خاک ایران )، یک شهر مهم و چند شهر کوچک راگرفته بود. اکنون باید منتظر مى ماند تا ببیند ارتش تجدید قوا کرده ایران در کنار سپاه پاسداران و بسیج ضربات متقابل خود را وارد آورند.


پتانسیل انقلاب

تاریخ مهمترین مدرس انسانها و رهبران است اما صدام از این مدرس بزرگ هیچ درسى نیاموخته بود. ناموفق بودن دولتهاى اروپایى در شکستن مقاومت مردم فرانسه در اواخر قرن ،۱۸ ناموفق بودن دنیاى سرمایه دارى درکوبیدن انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه و ناموفق بودن آمریکا در ضربه زدن به انقلاب کوبا در ۱۹۵۹ همگى ثابت کننده یک نکته بودند. انقلاب داراى قدرتى خارق العاده و انکارناپذیر است. ایران از این قاعده مستثنى نبود . سرازیرشدن صدها هزار نیروى داوطلب با انگیزه به جبهه هاى جنگ در کنار نبوغ جوانان ایرانى در فرماندهى از یک سو و عظمت سازمان ارتش ایران سبب شد تا خیلى سریع ورق به سود ایران برگردد. در حقیقت خیز اول ارتش عراق به مانند حرکتى براى بیدارکردن یک نیروى برتر بود. (به جاى آنکه نقش ضربه را ایفا کند) .


ضد حمله هاى ایران

پس از آنکه ایران مطمئن شد عراق تمام تلاش خود را کرده و خطر پیشروى مجدد منتفى شده است در جبهه جنوب دست به بزرگترین سازماندهى هاى نظامى زد. (در جبهه هاى میانى و شمالى نیز سرسختى نیروهاى مردمى، ارتش و عشایر نشان داد که «عراقیها مرد میدان جنگهاى کوهستانى و مناطق صعب العبور نیستند» .)

اولین عملیات دراین زمینه عملیات ثامن الائمه براى شکست حصر آبادان بود که در آن ارتش و سپاه در حالى که از پشتیبانى سنگین هوایى و هوانیروز بهره مى بردند قواى عراق در شرق کارون را در هم کوبیده و ظرف ۴۸ ساعت محاصره آبادان را در هم شکستند (۵مهر ۱۳۶۰) در این عملیات ۳۰ گردان پیاده و زرهى ایران که از پشتیبانى ۸ گردان توپخانه ارتش بهره مى بردند شرکت کردند.

ضربه بعدى را عراق در ۸ آذر ۱۳۶۰ در محور دشت آزادگان تحمل کرد. این عملیات که به نام طریق القدس معروف شد از ۳۲ گردان آفندى زرهى و پیاده بهره برد و نیروهاى سپاه و ارتش نیروهاى عراقى را از ۵ محور اصلى در جبهه جنوب (شمال غرب اهواز ) مورد حمله قرار داده و ضربات سنگینى به آنها وارد کردند. کشته و زخمى شدن ۱۰هزار عراقى در کنار انهدام ۱۷۰ تانک و نفربر و غنیمت ۱۵۰ دستگاه دیگر سبب شد تا عراق در شمال خوزستان جبهه دفاعى خود را کاملاً عقب بکشد و خطر حمله به اهواز کلاً منتفى بشود. نکته قابل توجه اینکه حملات هوایى عراق تحت تأثیر ضربات نیروى هوایى ایران کلاً خنثى شد و ظرف ۱۰ روز عملیات ۱۶ هواپیماى عراقى و ۴ هلى کوپتر از بین رفت (در عملیات ثامن الائمه نیز نیروى هوایى نقش مهمى در پشتیبانى زمینى داشت . )

عراق در حالى که با انتقال قوا به جبهه جنوب براى ضدحمله آماده مى شد در کمتر از ۴ ماه بعد با ۲ عملیات عظیم ایران مواجه شد که تکلیف را یکسره کرد. ارتش که در این زمان با بازیابى قدرت زرهى و توپخانه خود نیروى کلاسیک قابل توجهى محسوب مى شد در کنار صدها هزار نیروى داوطلبى که در قالب سپاه و بسیج در جنوب گرد آمده بودند بزرگترین تک را در محور شوش ، دزفول و غرب رود کرخه سازمان داد و با ۱۳۳ گردان پیاده و زرهى در ۳۰ دقیقه اول فروردین ۱۳۶۱ (در حالى که اصلاً عراق گمان نمى کرد ایران در شب عید نوروز دست به حمله بزند) از چند محور اقدام به یورش به عمق مواضع عراق کرد. شکاف ایجاد شده در مواضع عراق آنقدر عمیق شد که دهها هزار سرباز عراقى در گازانبر نیروهاى مسلح ایران به دام افتادند. ایرانیها ضمن بستن دو تنگه مهم رقابیه و عین خوش از پهلو دشمن را دور زده و ۱۵هزار سرباز دشمن را در تله انداختند. درخواست فرماندهان سپاه سوم عراق سبب شد تا صدام با اعزام دهها هواپیما سعى کند رزمندگان ایران را در هم بکوبد حال آنکه پدافندها و سایتهاى «هاک» ایران منتظر این موقعیت بودند و هواپیماهاى عراقى دسته دسته در اثر آتش زمینى و موشکهاى مدرن هدایت شونده هاک سقوط مى کردند. دراین عملیات ۴ هزار عراقى کشته و ۱۵هزار نفر اسیر شدند.(به قولى ۱۸ هواپیما و به روایتى ۲۷ هواپیماى عراقى در ۸ روز نبرد فتح المبین سقوط کرد) درحالى که انتظار نظامیان عراق این بود که ایران پس از این عملیات عظیم مدتى استراحت به نظامیان خود بدهد اما فرماندهى ایران با توجه به روحیه بالاى نیروها بلافاصله موقعیت را براى بازپس گیرى خرمشهر مناسب دید و در ۱۰ اردیبهشت با نیروى عظیم پیاده، زرهى و مکانیزه (۱۴۴ گردان) در حالى که از آتش توپهاى عظیم ۱۵۵ و ۲۰۵ میلیمترى بهره مى بردند نیروهاى عراقى را مورد حمله قرار دادند (۲۰واحد توپخانه در این نبرد شرکت داشتند) حملات مذکور در ابتدا با واکنش دشمن مواجه شد چرا که عراق این مسأله را (اشغال خرمشهر) به عنوان مسأله اى حیثیتى مى دانست بنابراین با تجهیز حداقل ۲۰۰گردان تصمیم گرفت که در محور طولانى و مهم اهواز - خرمشهر مقاومت کند. این بار عراق با به کارگیرى هواپیماهاى جدید (که به تازگى از فرانسه و شوروى دریافت کرده بود) نظیر میراژ و میگ۲۳ سعى کرد تا برترى هوایى را از ایران بگیرد اما ایران با تغییر تاکتیک هاى هوایى این برترى را از عراق گرفت و اگرچه به مانند بسیارى از عملیات دیگر نتوانست نیروهاى زمینى را پشتیبانى کند اما نیروى هوایى عراق را نیز از پشتیبانى مؤثر بازداشت. در هر صورت درگیرى صدها هزار سرباز ایرانى و عراقى عظیم تر از آن بود که نیروهاى هوایى بتوانند در روند کلى آن تأثیر بگذارند اما در نهایت در عملیات عظیم بیت المقدس قواى ایران با عبور از کارون دفاع ارتش عراق را متزلزل کرده و این بار با کشتن ۱۶هزار عراقى بخش بزرگى از ارتش عراق را به دام انداختند. پافشارى صدام حسین مبنى بر پایدارى عراق سبب شد تا نبرد ۲۴روز به درازا بکشد و زمانى که حلقه محاصره ایران به عراقى ها محکم شد ۱۹هزار سرباز عراقى راهى براى گریز نداشتند. در این نبرد عظیم بیش از ۵هزار کیلومتر مربع از خاک ایران آزاد شد و ارتش عراق به پشت مرزهاى بین المللى رانده شد. این عملیات سبب شد تا ۲۰درصد ارتش عراق منهدم شود و عملاً ماشین جنگى عراق زمینگیر شود.


آغاز رکود در جنگ

مخالفت ایران با آتش بس از یک سو و ارتش پاره پاره شده عراق از سوى دیگر غرب و شوروى را به این جمع بندى رساند که باید به هر صورت ممکن از ورود ایران به داخل خاک عراق جلوگیرى کند. انهدام حداقل یک سوم توان زرهى و پیاده در کنار فرسودگى شدید نیروى هوایى عراق، نوید این را مى داد که ایران با یک یا دو عملیات دیگر خود را به شرق بصره برساند و با سقوط این شهر، زمین هاى صاف و هموار عراق نمى توانست جلوى حداقل یک میلیون سرباز ایرانى را بگیرد و بغداد دور از دسترس نبود. در تابستان ۱۳۶۱ در حقیقت ارتش عراق اصلاً روحیه مبارزه نداشت اما چنان که گفته شد شرق و غرب تمایلى به این اتفاق نداشتند بنابراین سیل سلاحهاى روسى، فرانسوى و آلمانى به عراق سرازیر شد و اعراب نیز ظرف دو سال ۵۵میلیارددلار کمک به عراق کردند. روسها با اعزام مستشارانى در سطح ژنرال سازمان نیروى زمینى عراق را تغییر داده و ابعاد آن را ۴برابر کردند! از آن طرف فرانسوى ها و روسها براى صدام زرادخانه هوایى تشکیل دادند که تا آن زمان هیچ ارتش جهان سومى از آن بهره نبرده بود. آمریکایى ها نیز با در اختیار گذاشتن آخرین اخبار مربوط به نقل و انتقالات نظامى ایران (که توسط آواکس دریافت مى شد) به ژنرالهاى عراقى، به دشمن این امتیاز را داد که در هیچ عملیاتى غافلگیر نشود. این مجموعه مسائل سبب شد تا عملیات هاى رمضان، محرم و والفجر مقدماتى در سال۶۱ بدون فایده به پایان برسد و عملاً جبهه ها ۱۸ماه بدون هیچ جنگ مهمى معطل بماند. از این زمان به بعد بود که مقامات کشور براى تقویت قوا کم کم با مشکل مواجه مى شدند. آنها مى دیدند که در برابر سیل سلاحهاى خارجى که به عراق ارسال مى شود ایران به دلیل تحریم و ضعف نسبى بودجه قادر به تجهیز خود نیست. امام خمینى (ره) نیز که درخواست نظامیان را براى ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر پذیرفته بودند در چنین شرایطى آتش بس را قابل قبول نمى دانستند چرا که ایران دست پایین را داشت و از رزمندگان خواستند تا مقامات ایران را با شرایط بهترى رودرروى رژیم عراق قرار دهند.

 
آغاز به کارگیرى گسترده بمب هاى شیمیایى

در سوم اسفند ۱۳۶۲ ، ۲۰ماه پس از رکود در جبهه ها، ایران با تدارک نیرویى عظیم از نیروهاى درگیر در فتح خرمشهر، بیش از ۲۸۰ گردان پیاده و زرهى را در عملیات خیبر در محور شمال بصره به حرکت درآورد. عراقى ها على رغم مقاومت شدید مجبور به عقب نشینى شده و جزیره مجنون را به ایران واگذار کردند. صدام با این استدلال که ایرانى ها متجاوزند اقدام به بمباران شدید شیمیایى منطقه کرد اما این امر اگر چه آمار شهدا و مجروحین ایران را بالا برد اما در نهایت ۱۱۸۰ کیلومتر از خاک عراق در شرق بصره به تصرف ایران درآمد.

در جبهه مرکزى نیز از دو عملیات مسلم بن عقیل و والفجر۳ در سالهاى ۶۱ و ۶۲ مى توان به عنوان عملیات مهم سالهاى میانى جنگ نام برد. در هر دوى این عملیات که در مناطق صعب العبور سومار و مهران جریان داشت ارتش و سپاه موفق به تصرف بخشهاى باقیمانده از مناطق غربى تحت اشغال عراق شدند. عملیات عاشورا در ۳۰مهر ۱۳۶۳ حرکت دیگرى در منطقه بود که منجر به استقرار قواى ایران در جاده مندلى - بدره در خاک عراق شد اما همان طور که قبلاً نیز ذکر شد باید تکلیف جنگ در جبهه عظیم جنوب مشخص مى شد بنابراین در اواخر سال۶۳ نیروهاى سپاه و بسیج دست به تجدید قوا در محور هورالهویزه در شمال بصره زدند. این عملیات که تحت نام بدر آغاز شد به دنبال تسلط بر جاده عماره - بصره بود و مى توانست مقدمه محاصره بصره از شمال و جنوب باشد. عملیات مذکور عملیاتى بسیار جسورانه بود و خارج از انتظار ارتش عراق. در ۱۹اسفند۱۳۶۳ ، ۱۱۵گردان از نیروهاى سپاه، بسیج و ارتش تحت فرماندهى سپاه با در هم کوبیدن خطوط دفاعى عراق خود را از ۳محور به شرق دجله رساندند و براى اولین بار بصره و جنوب عراق را با خطر محاصره مواجه کردند. طبیعى بود که صدام نمى توانست چنین مسأله اى را تحمل کند و دهها لشکر عراقى مأموریت یافتند تا نیروهاى ایران مستقر در شمال بصره را وادار به ترک مواضع کنند. ماهواره هاى جاسوسى آمریکا و شوروى نیز که اوضاع جنگ را با دقت دنبال مى کردند بلافاصله ترکیب و شکل آرایش قواى ایران را به اطلاع سرفرماندهى ارتش عراق رساندند و قبل از استقرار نیروهاى ایران به مواضع خود امواج هواپیماها و هلى کوپترهاى عراقى مواضع ایران را زیر آتش گرفتند. در این عملیات که یک هفته به طول انجامید ۱۳۰گردان عراقى که ۲۸گردان آن از نیروهاى زبده گارد ریاست جمهورى بودند وارد عملیات شدند این در حالى بود که نیروهاى زرهى دشمن نسبت به نیروهاى خودى ۱۰ بر یک بود و در چنین شرایطى عنصر شجاعت و از جان گذشتگى به تنهایى کارساز نبود بنابراین دستور عقب نشینى داده شد.

 

تداوم عملیات ایذایى توسط دشمن

عراق که استراتژى حمله به تأسیسات اقتصادى ایران بویژه نفتکش ها را از اسفند۶۲ دنبال مى کرد پس از آن که پى برد توان هجومى ایران هنوز بسیار بالا است در اواخر اسفند۱۳۶۳ حملات هوایى و موشکى خود را به شهرها آغاز کرد. در این مرحله ارتش مذکور با بهره گیرى از هواپیماهاى فوق مدرن میراژ، سوخو،۲۴ میگ۲۵ و توپولوف ضرباتى را به اقتصاد ایران زد که اگرچه تأثیر فورى بر روند جنگ در جبهه ها نداشت اما در درازمدت چرخهاى اقتصاد کشور را به عنوان بازوى حمایتى جبهه ها کند کرد.

نتایج جنگ

جنگ ایران و عراق ۲ سال بیش از جنگ ۶ ساله «دوم جهانى» ، ۵سال بیش از جنگ کره و ۴ سال بیش از جنگ جهانى اول به طول انجامید.از نظر اندازه زمانى این جنگ تنها با جنگ ویتنام در قرن بیستم قابل اندازه گیرى و مقایسه است.


آمارتلفات وشهداى این جنگ بسیار بیش ازمجموع کشته هاى ۵ جنگ اعراب و اسرائیل در سال هاى ۱۹۷۳ ۱۹۶۷، ۱۹۵۶، ۱۹۴۸،و ۱۹۸۲ است.

اینکه جنگ ایران و عراق به سود چه کسى تمام شد سؤال سختى است اما قطعاً عراق از این نبرد سودى نبرد. فضاى رادیکالیزه اى که پس از جنگ در عراق حاکم شد کشور مذکور را به سوى جنگ کویت در ۱۹۹۱ و نهایتاً جنگ ویرانگر ۲۰۰۳ و پایان ۳ دهه حکومت بعثى ها در عراق سوق داد.

این جنگ ایران را نیز ۸ سال به عقب انداخت. اگرچه ایران با استفاده از مدیریت مناسب، از سال ۱۳۶۸ به بعدطى ۳ برنامه اقتصادى آثار جنگ را از بین برد (حال آنکه عراق، امروز کشورى جنگ زده و «پرتاب شده به عقب» است) اما باید اذعان کرد که ۸ سال جنگ پتانسیل سازندگى را مبدل به قدرت رزمى کرد و این مسأله رشد اقتصادى ایران را براى یک دهه با وقفه مواجه کرد. اگرچه جنگ و عواقب آن فوایدى نیز داشت. از جمله آنکه قدرت رزمى ایران را ثابت کرد. مانع از هم پاشیدن ارتش در ایران شد واز همه مهمتر قدرت اتکا به خود و خودکفایى را در ایران بالا برد.

سرتیپ حسن فرمانده سابق نیروى هوایى عراق در سپتامبر سال ۲۰۰۴ در مصاحبه با ساندى تایمز مى گوید: ۵۲ هزار مستشار روس به ارتش عراق در جنگ کمک مى کردند این در حالى بود که مستشاران استرالیایى، آلمانى، آمریکایى، زلاندنواى، مصرى، یوگسلاوى، سودانى، لهستانى ، بلغارى، اسپانیایى و فرانسوى را نیز مى توانیم در ارتش صدام ببینیم.

وى اذعان مى کند: در عملیات کربلاى ۵ طرح دفاعى بصره را که روسها ریخته بودند بى فایده دیدیم و زمانى که ایرانى ها از دیوار دفاعى ما گذشتند ماهواره هاى روسى از تمام امکانات خود براى ردیابى دقیق نیروهاى مهاجم (و اطلاع دادن به واحدهاى توپخانه) استفاده کردند.

سرتیپ حسن وجود خلبانان (باتجربه) مصرى را در ارتش صدام تأیید کرد و گفت که رابط آمریکا و عراق همین خلبانان بودند. به گفته وى آواکسهاى عربستان سعودى بهترین همکارى را با عراق داشتند و همین امر به عراقیها امکان بمباران دقیق مواضع ایران را داد.

وى اذعان مى کند که دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا رابط اصلى سیا و ارتش عراق بوده و عکسهاى ماهواره اى را در اردن در اختیار مقامات عراقى مى گذاشته است.

در چنین شرایطى باید گفت که جنگ ایران و عراق بدون اغراق جنگى بى سابقه و بى بدیل بوده و چرا که هیچگاه در دنیا کشورى تنهاى تنها قادر به دفاع در برابر ارتشى با پشتیبانى بى دریغ توسط ۲۳ کشور نبوده است. ارتش عراق در ۱۹۹۱ زمانى که برابر چنین شرایطى قرار گرفت ظرف ۴۵ روز به کلى از هم پاشید یوگسلاوى نیز در اواخر دهه ۹۰ در برابر حملات مشترک ناتو نتوانست حتى یک ماه مقاومت کند، مصر در ۱۹۵۶ هنگام مواجهه با ۳ کشور مهاجم طى چند هفته از پاى درآمد. اسرائیل هنگامى که در اکتبر ۱۹۷۳ از ۳ طرف مورد هجوم قرار گرفت و غافلگیر شد اگر از کمک به موقع اروپا و آمریکا برخوردار نمى شد ظرف یک هفته مجبور بود خطوط دفاعى خود را در تل آویو در برابر لشکرهاى زرهى مصرى پایه ریزى کند.

ایران در جنگ با عراق بارها و بارها تمام محاسبات نظامى را برهم زد.

از زمانى که تعدادى دانشجوى دانشکده افسرى در کنار پرسنل از جان گذشته لشکر ۹۲ زرهى اهواز و نیروهاى مردمى ، ۳۴ روز در برابر ۳ لشکر عراق در خرمشهر مقاومت کردند تا زمانى که گردان ۱۴۴ لشگر ۲۱ در ۵ کیلومترى آبادان خود را فدا کرد تا نیروهاى لشکر ۷۷ برسند و مانع از سقوط آبادان شوند تا زمانى که هواپیماهاى نیروى هوایى ارتش خلاف کلیه دستورالعملهاى رایج با رساندن خود به ارتفاع ۱۰ تا ۲۰ مترى زمین واحدهاى زرهى عراق را به مسلسل مى بستند یا بسیجیانى که در کربلاى ۵ و خیبر به جاى عقب نشینى دست به مقاومت مى زدند یا گذر از رودخانه هاى خروشان کرخه، اروند، دجله و... بدون برخوردارى از پشتیبانى هاى مرسوم هوایى تا مقابله با ارتشى که در هوا ۹ برابر، در بخش زرهى ۷ برابر، در بخش توپخانه ۸ برابر و... از برترى برما برخوردار بود. همه نشان دهنده یک چیز بود و آن اینکه ایران و ایرانى جنگ      نمى خواهد اما اگر «آغاز شود» دشمن سالم از مهلکه بیرون نخواهد رفت.

نتیجه جنگ ایران و عراق فقط همین بود. یادآورى این نکته که ایران از هزاران سال قبل به این سو اگر به این نتیجه رسیده که حمله دشمن ناجوانمردانه بوده از قدرت آن نهراسیده و از لژیونهاى ورزیده رومى گرفته تا سربازان هراس انگیز عثمانى تا تفنگداران انگلیسى که در بوشهر اسیر مشتى نیروى بومى شدند بدانها اجازه ورود به فلات ایران را نمى دهد و این رمز ماندگارى ملت ایران است و همین امر سبب شده تا امروز آمریکا نسخه اى را که براى بغداد مى پیچد براى ایران ناکارا بداند و قبل از آنکه به اجماع بین المللى علیه ایران دست نیابد سربازان خود را وارد منطقه هاى ایرانى نشین نکند.
این از بازى هاى تاریخ است که رشد بى تناسب ارتش عراق طى سالهاى ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹ به جاى آنکه موجب تضعیف ایران شود موجب دردسر براى غرب شود و منجر به جنگ ۲۰۰۳ شود که در هر صورت بازنده آن عراق و برنده آن ایران بود. جنگ ایران و عراق پس از ۸ سال قریب به ۳۸۱ هزار کشته و زخمى براى عراق و ۳۰۰ هزار شهید براى ایران به جاى گذاشت. (عراق بیش از ۷۲ هزار اسیر داد) بیش از هزار میلیارد دلار خسارت به اقتصاد دو قدرت منطقه وارد کرد و سبب معلولیت و جراحت میلیونها نفر دیگر شد. کاش هرگز این جنگ رخ نمى داد، اما دیوانگى مردانى چون صدام حسین را جز با بازوى نظامى یا بیمارستانهاى مجهز (!) نمى توان درمان کرد.

این جنگ ۲۸۸۷ روزه همچنین سبب سقوط ۴۷۱ هواپیما و نابودى ۵۸۰۰ تانک و نفربر براى عراق شد و علاوه بر آن ۱۷۰۰ تانک و نفربر آنها نیز به غنیمت ایران درآمد.

نشانى براى هشت سال بعد

گرماى هوا کمتر شده بود. تابستان سپرى گشته و روزهاى اول مهر ماه سال 72، خنکاى صبحگاهى دلچسبي داشت. رفتيم اطراف ارتفاع 112 کار کنيم. روزهايى همين قسمت از فکه، چه صحنه هاى خون و آتشى در بهار سال 62 در عمليات والفجر يک به خود ديده است.

محلى که در حين عمليات از آن به عنوان اورژانس استفاده مى شد، و بقاياى چند سنگر و آمبولانس منهدم شده در اطرافش پراکنده بودند، در سمت چپ، جاده روبه رويمان قرار داشت. خسته شديم. کانال اصلى را هرچه بيل زديم چيزى پيدا نکرديم. جاى تاول دستهايمان مى سوخت. کانال نفر رويى نظرم را جلب کرد و رفتم طرفش. هرچه را که به زبان مى آمد، زمزمه مى کردم. در حالى که چشمانم داخل کانال را مى کاويد، سلانه سلانه قدم مى زدم و جلو مى رفت. غالباً داخل اين کانال هاى فرعى بعيد به نظر مى رسيد که چيزى باشد. از دور چيرى نظرم را جلب کرد. رفتم به سمتش. ظاهراً بايد کلاهخودى قرار گرفته بر روى يک نبشى آهنى باشد. چيزى عجيبى به نظر نمى رسيد. حتماً نيروهايى که قبلا اينجا تفحص مى کرده اند، اين کلاه را که پوسيدگى و رنگ و رو رفتگى اش نشان مى داد متعلق به هشت - نه سال پيش است، پيدا کرده و بر روى نبشى قرار داده اند.

گرماى هوا کمتر شده بود. تابستان سپرى گشته و روزهاى اول مهر ماه سال 72، خنکاى صبحگاهى دلچسبي داشت. رفتيم اطراف ارتفاع 112 کار کنيم. روزهايى همين قسمت از فکه، چه صحنه هاى خون و آتشى در بهار سال 62 در عمليات والفجر يک به خود ديده است.

محلى که در حين عمليات از آن به عنوان اورژانس استفاده مى شد، و بقاياى چند سنگر و آمبولانس منهدم شده در اطرافش پراکنده بودند، در سمت چپ، جاده روبه رويمان قرار داشت. خسته شديم. کانال اصلى را هرچه بيل زديم چيزى پيدا نکرديم. جاى تاول دستهايمان مى سوخت. کانال نفر رويى نظرم را جلب کرد و رفتم طرفش. هرچه را که به زبان مى آمد، زمزمه مى کردم. در حالى که چشمانم داخل کانال را مى کاويد، سلانه سلانه قدم مى زدم و جلو مى رفت. غالباً داخل اين کانال هاى فرعى بعيد به نظر مى رسيد که چيزى باشد. از دور چيرى نظرم را جلب کرد. رفتم به سمتش. ظاهراً بايد کلاهخودى قرار گرفته بر روى يک نبشى آهنى باشد. چيزى عجيبى به نظر نمى رسيد. حتماً نيروهايى که قبلا اينجا تفحص مى کرده اند، اين کلاه را که پوسيدگى و رنگ و رو رفتگى اش نشان مى داد متعلق به هشت - نه سال پيش است، پيدا کرده و بر روى نبشى قرار داده اند.

سعى کردم به راه خودم ادامه دهم و بقيه کانال را نگاه کنم، ولى حسّ درونى مى گفت که بايد اطراف نبشى را وارسى کنم و برگشتم. چرخى در اطراف آن زدم. کلاهخود ايرانى بود. نگاهى به موقعيت قرار گرفتن نبشى انداختم. نه ميدان مين بود و نه سيم خاردارى به آن آويزان.براساس اصلى که در تخريب وجود دارد، جهت نوک نبشى و فلش آن، به هر سمت که باشد يعنى آنجا ميدان مين است. ولى هيچ ميدانى در اطراف وجود نداشت. جهت فلش نبشى به طرف داخل کانال بود. نگاهى به دورترها انداختم، شايد تپه اى و يا سنگرى خاص وجود داشته باشد; چيزى به چشم نمى آمد. اين نبشى حتماً معنى خاصى داشت. شايد هم براى گراگيرى بچه ها واحد ادوات بوده باشد. شايد.

کانال دويست - سيصد مترى با جاده فاصله داشت، زياد محل تردد افراد نبود که بگوئيم براى هميدگر علامت گذاشته اند. با خود مى انديشيدم که تا کنون هيچ کدام از گروه هاى تفحص به اين اطراف نيامده اند و اگر درست حدس زده باشم، ما اولين کسانى هستيم که پايمان به اينجا باز شده.

ظاهر کانال هم چيزى خاصى نشان نمى داد. يک لبه آن بر حسب نياز تردد نيروها شيب داشت و نشانى از خاک دست خورده وجود نداشت.

تصميم خود را گرفتم. بايد اطراف نبشى کنده مى شد. بچه ها که آمدند، گفتم بايد سمتى را کهى تيزى نبشى رو به آن است، بکنيم. بچه ها تعجب کردند. گفتند که بعيد است اينجا شهيد باشد. ولى کلاه بالاى نبشى که يک آن مرا مى برد به صحنه کربلا و سرهاى برروى نيزه، به من مى گفت که بايد چيزى باشد. حداقل اين بود که از شک و ترديد بيرون مى آمديم.

شروع کردم به کندن با بيل دستى. دو سه ساعتى بود که داشتم بيل مى زدم.

گرماى آفتاب به بالاترين حد خود رسيده بود. مستقيم بر سرمان مى تابيد. زمين خيلى محکم بود و اين خود نشان مى داد که خاک اينجا دست نخورده است. دو تا از بچه ها از شدت گرما وکار، خون دماغ شدند. سريع رفتم يک پليت (ورقه فلزى) آوردم و انداختم روى کانال تا ساعتى بچه ها زير سايه اش استراحت کنند.

خستگى که رفع شد، بچه ها گفتند اينجا چيزى پيدا نمى شود، بساطمان را جمع کنيم و برويم. خودم هم خسته شدم و حالا ديگر با آنها همعقيده بودم. بچه ها زياد اذيت شدند. همين سفتى زمين نشان مى داد که آنجا چيزى دستمان را نخواهد گرفت.

يا على گفتيم و بلند شديم. بيل و کلنگ ها را برداشتيم که برويم. چى بود که ما را به آنجا کشاند، الله اعلم. يکى از سربازها هم خون دماغ شده بود. سعى کردم کمکش کنم تا خونش بند بيايد. يک دفعه داد زد. از آنهايى که انسان را در جايش ميخکوب مى کند.

- اِ... اين لنگه پوتين را نگاه کنيد... برادر شادکام اينجا رو نگاه کن...

بلافاصله برگشتم. انگارى منتظر چنين فريادى بوده ام. نگاه کردم به جايى که نشان مى داد. شيب کانال را که کنده بوديم از نظر گذراندم. لبه هاى يک جفت پوتين پديدار شده بود. جالب تر اين بود که در حال کندن متوجه آن نشده بوديم. آرام نشسته بالاى سرش. صلواتى فرستاديم. آهسته خاک هاى اطرافش را کنار زديم. آرام نشستيم بالاى سرش، کلى خوشحالى داشت. در حال خارج کردن بدن متوجه موضوعى شديم، بيشتر دقت کردم. جهت قبله را پرسيدم. درست فکر کرده بودم. اين شهيد بر شانه راست، درست روبه قبله خوابانده شده بود.

او را پس از شهدات رو به قبله خوابانده و رويش خاک ريخته بودند تا از گزند دشمن مصون باشد. گزندى که نمونه هاى آن را زياد ديده ايم. حالا اينکه چه کسى اين معرفت را به خرج داده و همان زمان يک نبشى بالاى سر او کوبيده و کلاهى هم رويش گذاشته تا محل پيکر مشخص باشد، معلوم نيست کيست.

احتمالى که زياد به آن گمان مى برديم، اين بود که از دوستان يا بستگان همين شهيد بوده است. هرچه که بود، او اين احتمال را داده که زمانى باز خواهيم گشت تا پيکر اين عزيز را برداريم حالا اين زمان هشت - نه سال طول بکشد، مشکل نيست. مهم اين است که شهدا را از ياد نبرده باشيم.

با اين قضيه بر خود من ثابت شد که شهدا خودشان انسان را به سمت خويش مى کشند.